رنجانیدن، دل کسی را شکستن، تقاضای کسی را انجام ندادن، منت ننهادن بر، ممنون نکردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
She had promised to help her friend, but was forced to disoblige him for lack of time.
قول داده بود که به دوستش کمک کند؛ ولی بهدلیل کمبود وقت مجبور شد روی او را زمین بیندازد.
Their action was not offensive to him but proved somewhat disobliging.
عمل آنان در نظرش زننده نبود؛ ولی تا اندازهای باعث ناراحتی او شد.
He didn't wish to disoblige his landlord.
او نمیخواست صاحبخانه خود را برنجاند.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «disoblige» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/disoblige