Disoblige

ˌdɪsəˈblaɪdʒ ˌdɪsəˈblaɪdʒ
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - transitive
    رنجانیدن، دل کسی را شکستن، تقاضای کسی را انجام ندادن، منت ننهادن بر، ممنون نکردن
    • - She had promised to help her friend, but was forced to disoblige him for lack of time.
    • - قول داده بود که به دوستش کمک کند؛ ولی به‌دلیل کمبود وقت مجبور شد روی او را زمین بیندازد.
    • - Their action was not offensive to him but proved somewhat disobliging.
    • - عمل آنان در نظرش زننده نبود؛ ولی تا اندازه‌ای باعث ناراحتی او شد.
    • - He didn't wish to disoblige his landlord.
    • - او نمی‌خواست صاحب‌خانه خود را برنجاند.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد disoblige

  1. verb displease, annoy
    Synonyms: affront, bother, discommode, disturb, incommode, inconvenience, insult, offend, put about, put out, slight, trouble, upset, vex
    Antonyms: agree, oblige, please

ارجاع به لغت disoblige

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «disoblige» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/disoblige

لغات نزدیک disoblige

پیشنهاد بهبود معانی