آیکن بنر

تا 40% تخفیف یلدایی

تا 40% تخفیف یلدایی

خرید یا تمدید
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۴ مرداد ۱۴۰۴

    Process

    ˈprɑːses ˈprɑːses ˈprɑːses ˈprəʊ.ses prəʊ.ses

    گذشته‌ی ساده:

    processed

    شکل سوم:

    processed

    سوم‌شخص مفرد:

    processes

    وجه وصفی حال:

    processing

    شکل جمع:

    processes

    معنی process | جمله با process

    noun countable B2

    روند، پروسه، فرایند، جریان

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی فوق متوسط

    مشاهده

    the processes of growth

    فرایندهای رشد

    the process of making steel

    فرایند ساخت پولاد

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    in the process of time

    در جریان گذشت زمان

    The task of writing this book is still in process.

    امر نگاشتن این کتاب هنوز در جریان است.

    the process of breathing

    فرایند دمزنی

    verb - transitive

    رسیدگی کردن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در ایکس

    The immigration office is currently processing my application for a work visa.

    اداره‌ی مهاجرت در حال حاضر در حال بررسی درخواست من برای ویزای کار است.

    The bank has implemented a new system to process loan applications more quickly.

    این بانک سامانه‌ی جدیدی را برای رسیدگی سریع‌تر به درخواست‌های وام پیاده‌سازی کرده است.

    verb - transitive

    کامپیوتر پردازش کردن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کامپیوتر

    مشاهده

    The computer processes the data by running complex algorithms.

    کامپیوتر داده‌ها را با اجرای الگوریتم‌های پیچیده پردازش می‌کند.

    The software processes large amounts of data in real-time.

    این نرم‌افزار حجم زیادی از داده‌ها را بی‌درنگ پردازش می‌کند.

    verb - transitive

    عمل آوردن (مواد خام و چرم و غیره)، کنسرو کردن (مواد غذایی)، ظاهر کردن (فیلم)

    processing cotton by spinning

    به عمل آوردن پنبه از راه حلاجی

    He used special chemicals to process the film.

    او برای ظاهر کردن فیلم از مواد شیمیایی خاصی استفاده کرد.

    verb - intransitive informal

    انگلیسی بریتانیایی پشت سر هم رفتن، به صف رفتن، رژه رفتن

    The athletes will process before the start of the game.

    ورزشکاران قبل از شروع بازی پشت سر هم راه خواهند رفت.

    The military personnel will process during the memorial service.

    پرسنل نظامی در طول مراسم یادبود رژه خواهند رفت.

    noun

    حقوق جریان دعوا، مراحل دادرسی

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی حقوق

    مشاهده

    The process can be lengthy and complex.

    جریان دعوا می‌تواند طولانی و پیچیده باشد.

    The court will guide you through the process of a trial.

    دادگاه شما را در مراحل دادرسی محاکمه راهنمایی خواهد کرد.

    noun countable

    حقوق احضاریه

    Process for their appearance in court has already been issued.

    احضاریه‌ی آن‌ها به دادگاه قبلاً صادر شده است.

    The judge issued a process to the defendant.

    قاضی احضاریه‌ای را برای متهم صادر کرد.

    noun countable

    پزشکی زیست‌شناسی برآمدگی، زائده

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی پزشکی

    مشاهده

    the alveolar process of the jaw

    برآمدگی ارگی آرواره

    a parasite that has tubular processes

    انگلی که زائده‌های لوله‌مانند دارد

    verb - transitive

    حقوق احضار کردن

    On the day of her wedding, she was processed to appear in court.

    در روز ازدواجش او را به دادگاه احضار کردند.

    The judge ruled that there was enough evidence to process the defendant for the alleged crime.

    قاضی حکم داد که شواهد کافی برای احضار متهم به جرم ادعایی وجود دارد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد process

    1. noun method; series of actions to achieve result
      Synonyms:
      way manner mode system procedure course practice method action operation means channels course of action routine step measure movement growth development progress progression evolution formation performance proceeding working technique transaction case fashion rule suit stage mechanism modus operandi outgrowth trial unfolding red tape wise
    1. verb subject to series of actions to achieve result
      Synonyms:
      handle treat deal with prepare alter transform refine fulfill dispose of make ready convert concoct take care of
      Antonyms:
      neglect forget

    Collocations

    in the process (of)

    در طی، درحین، در اثنای

    لغات هم‌خانواده process

    noun
    process, processing, procession, processor
    adjective
    processed, processional
    verb - transitive
    process

    سوال‌های رایج process

    گذشته‌ی ساده process چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده process در زبان انگلیسی processed است.

    شکل سوم process چی میشه؟

    شکل سوم process در زبان انگلیسی processed است.

    شکل جمع process چی میشه؟

    شکل جمع process در زبان انگلیسی processes است.

    وجه وصفی حال process چی میشه؟

    وجه وصفی حال process در زبان انگلیسی processing است.

    سوم‌شخص مفرد process چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد process در زبان انگلیسی processes است.

    ارجاع به لغت process

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «process» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/process

    لغات نزدیک process

    • - proces verbal
    • - procés-verbal
    • - process
    • - process cheese
    • - process control
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    Noah no-brainer halve open-minded once only ostentatious orally open to deuce constipation the bereaved bereaved initiate Swiss ball تملق عازم غبطه غبطه خوردن طرفه العین طلیعه تنبک طویله طویل ظنین عجوزه عروج علاج بفرمایید عمامه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.