با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Transform

trænsˈfɔːrm trænsˈfɔːm
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    transformed
  • شکل سوم:

    transformed
  • سوم‌شخص مفرد:

    transforms
  • وجه وصفی حال:

    transforming

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive B2
تغییر شکل دادن، دگرگون کردن، تبدیل کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- Japan was transformed into an industrial country.
- ژاپن به یک کشور صنعتی تبدیل شد.
- Proper irrigation can transform barren lands.
- آبیاری درست می‌تواند زمین‌های بی‌حاصل را دگرگون کند.
verb - intransitive
تغییر شکل یافتن، دگرگون شدن، تبدیل شدن
noun countable
دگرگونی، تبدیل، تغییر شکل
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد transform

  1. verb change completely
    Synonyms: alter, commute, convert, cook, denature, doctor, make over, metamorphose, mold, mutate, reconstruct, remodel, renew, revamp, revolutionize, shift gears, sing different tune, switch, switch over, transfer, transfigure, translate, transmogrify, transmute, transpose, turn around, turn over new leaf, turn the corner, turn the tables
    Antonyms: leave alone, preserve, stagnate

لغات هم‌خانواده transform

ارجاع به لغت transform

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «transform» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/transform

لغات نزدیک transform

پیشنهاد بهبود معانی