فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Transpose

trænˈspoʊz trænˈspəʊz

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive

پس‌وپیش کردن، قلب کردن، مقدم و مؤخر کردن، (ریاضی) به طرف دیگر معادله بردن

noun verb - transitive

ترانهادن، پس و پیش کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

He inadvertently transposed the "e" and the "i" in "weird".

ندانسته "e" و "i" را در واژه‌ی "weird" پس و پیش نوشت.

transposed matrix

ماتریس فرانهاده (ترانسپزه)

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد transpose

  1. verb swap, switch
    Synonyms:
    change move shift transfer exchange substitute turn alter transform convert rearrange reverse invert translate reorder put relocate render interchange metamorphose transfigure commute revert backtrack double back flip-flop turn the tables inverse transmute transmogrify
    Antonyms:
    leave alone

ارجاع به لغت transpose

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «transpose» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/transpose

لغات نزدیک transpose

پیشنهاد بهبود معانی