آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۴ آبان ۱۴۰۳

    Put

    pʊt pʊt

    گذشته‌ی ساده:

    put

    شکل سوم:

    put

    سوم‌شخص مفرد:

    puts

    وجه وصفی حال:

    putting

    معنی put | جمله با put

    verb - transitive A1

    قرار دادن، تحمیل کردن، ارائه دادن، به فعالیت پرداختن، به‌ کار بردن، منصوب کردن، وا داشتن، ترغیب کردن، فرض کردن

    He puts his honor ahead of everything.

    او شرف خود را از همه‌چیز مهمتر می‌داند.

    She had difficulty putting her feelings in words.

    او در بیان احساسات خود اشکال داشت.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Put this text into German.

    این متن را به آلمانی ترجمه کن.

    to put the cost at $ 50

    هزینه را 50 دلار برآورد کردن

    You can't put a price on it.

    نمی‌شود قیمت روی آن گذاشت.

    to put one's money into stocks

    پول خود را در سهام سرمایه‌گذاری کردن

    The ship put into the bay to avoid the storm.

    برای احتراز از توفان، کشتی به داخل خلیج رفت.

    They put him to death.

    او را کشتند.

    She put me to the expense of a new car.

    خرج یک اتومبیل تازه را به گردنم گذاشت.

    to put the question

    سؤال را مطرح کردن

    to put the problem of parking before the mayor

    مسئله‌ی پارکینگ را با شهردار در میان گذاشتن

    We all stood up, but aunty stayed put on the chair.

    همه برخاستیم؛ ولی عمه در صندلی باقی ماند.

    to put it in plain language

    به زبان ساده بیان کردن

    The riot was put down.

    شورش خوابانده شد.

    She had put on her black dress.

    پیراهن سیاه خود را پوشیده بود.

    I have put on five pounds.

    پنج پوند وزن اضافه کرده‌ام.

    put on the brake!

    ترمز بگیر!

    They have put on two great shows.

    آن‌ها دو نمایش عالی به صحنه آورده‌اند.

    Her husband put her through a lot of sufferings.

    شوهرش موجب درد و رنج بسیاری برای او شد.

    They have put up several buildings.

    چندین ساختمان بنا نهاده‌اند.

    Can you put us up for tonight?

    آیا می‌توانی امشب به ما جا بدهی؟

    to put up a struggle

    تقلا کردن

    his wife put him up to it!

    زنش او را به آن کار وادار کرد!

    to put the cat out of the house

    گربه را از خانه بیرون کردن

    Mehri put the book on the table.

    مهری کتاب را روی میز گذاشت.

    Put the chair near the table.

    صندلی را نزدیک میز بگذار.

    to put a bullet in a target

    گلوله را به هدف زدن

    to put the shot

    (ورزش) وزنه‌پرانی کردن

    He put the knife between Ali's ribs.

    چاقو را بین دنده‌های علی فرو کرد.

    We put them to work.

    آن‌ها را به کار واداشتیم.

    They put him on a diet.

    او را تحت رژیم غذایی قرار دادند.

    to put a dog through its tricks

    سگ را به هنرنمایی واداشتن

    to put an army to flight

    لشگری را فرار دادن

    Her father's death put her into mourning.

    مرگ پدر او را سوگوار کرد.

    to put her (mind) at ease

    خیالش را راحت کردن

    They put him under a doctor's care.

    او را تحت مراقبت دکتر قرار دادند.

    I put her to shame.

    او را شرمگین کردم.

    put a tax on imports

    به واردات مالیات بستن

    He put all his strength into the fight.

    همه‌ی نیروی خود را صرف دعوا کرد.

    to put one's mind on one's work

    هم و غم خود را صرف کار خود کردن

    to put something to use

    چیزی را به‌کار زدن

    to put life into a party

    روح به مهمانی دادن

    to put a stop to cheating

    به تقلب خاتمه دادن

    We will put an end to aggression.

    ما به تجاوز پایان خواهیم داد.

    She tried to put the blame on me.

    کوشید تقصیر را گردن من بیندازد.

    They put numerous insults on him.

    توهین‌های فراوانی را بار او کردند.

    adjective

    معین، مقرر، ثابت، مستقر

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    خرید اشتراک فست دیکشنری
    noun countable

    پرتاب

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد put

    1. verb position
      Synonyms:
      place set lay establish fix install deposit insert plant fasten stick embed focus concentrate center situate settle rest repose seat quarter park invest bring nail rivet peg plop plunk plank down plunk
      Antonyms:
      remove take
    1. verb propose; express in words
      Synonyms:
      express state give offer present suggest advance air utter word pose set turn ventilate forward submit bring forward couch phrase render translate vent propose formulate posit propound set before transpose prefer tender proposition propone
    1. verb commit, assign
      Synonyms:
      make impose set employ require force oblige subject assign induce inflict levy enjoin subject to constrain consign doom condemn
      Antonyms:
      transfer displace change

    Phrasal verbs

    put about

    (کشتی) تغییر مسیر دادن، تغییر جهت دادن

    put across

    فهماندن، بیان کردن، منظور را رساندن

    put ahead

    1- (عقربه‌های ساعت را) جلو آوردن 2- ترجیح دادن، مهم‌تر شمردن

    put aside (or by)

    1- ذخیره کردن، برای روز مبادا گذاشتن، اندوختن 2- دور انداختن، دل کندن

    put away

    کنار گذاشتن، مرتب کردن، در جای خود گذاشتن، به محل اصلی برگرداندن

    خوردن (مقداری زیاد از غذا)

    بستری کردن، فرستادن، سپردن، قرار دادن (در آسایشگاه، بیمارستان روانی و...)

    زندانی کردن، به زندان انداختن، حبس کردن، محکوم کردن به زندان، به زندان فرستادن

    پس‌انداز کردن، ذخیره کردن، کنار گذاشتن (پول)

    طلاق گرفتن، از هم جدا شدن

    به خاک سپردن، دفن کردن، خاک کردن

    کشتن، به قتل رساندن، از سر راه برداشتن، نابود کردن

    Phrasal verbs بیشتر

    put back

    سر جای خود گذاشتن

    عقب انداختن، موکول کردن

    (ساعت) عقب کشیدن

    put down

    زمین گذاشتن، گذاشتن (روی چیزی)

    نوشتن، یادداشت کردن (در لیست و غیره)

    گذاشتن (گوشی تلفن) (سر جای خود)

    گذاشتن، بیعانه دادن (پرداخت بخشی از مبلغ و تعهد به پرداخت کل آن در آینده)

    کوچک کردن، تحقیر کردن

    گذاشتن، قرار دادن (نوزاد) (برای خواب)

    خلاص کردن، کشتن (حیوان پیر یا بیمار یا مجروح برای جلوگیری از درد بیشتر)

    سرکوب کردن، متوقف کردن (مخالف)

    کم کردن، پایین آوردن، کاهش دادن (قیمت یا هزینه)

    فرود آوردن، به زمین نشاندن (خلبان)، فرود آمدن، به زمین نشستن (هواپیما و هلی‌کوپتر و غیره)

    کنار گذاشتن، برکنار کردن، عزل کردن

    نسبت دادن، ناشی (از چیزی) دانستن

    کنار گذاشتن، ذخیره کردن، اندوختن

    put forth

    1- شاخ‌و‌برگ درآوردن 2- به عمل درآوردن، کوشیدن 3- پیشنهاد کردن 4- منتشر کردن، انتشار دادن 5- (کشتی) بندرگاه را ترک‌کردن

    put forward

    پیشنهاد کردن، مطرح کردن

    (ساعت) جلو کشیدن

    put in

    درخواست دادن، پیشنهاد کردن، درخواست را تسلیم کردن

    وقت صرف کردن، وقت گذاشتن

    (دادخواست و شکایت) به ثبت رساندن

    نصب کردن، کار گذاشتن

    مداخله کردن، حرف کسی را قطع کردن، توی حرف کسی پریدن

    (گیاه و نهال) کاشتن

    put in for

    درخواست کردن، داوطلب شدن

    put off

    عقب انداختن، موکول کردن

    ناراحت کردن، دلسرد کردن، متالم کردن

    put on

    پوشیدن، تن کردن

    وانمود کردن، به خود بستن

    به‌ کار انداختن، اعمال کردن، به‌ کار گماردن

    (وزن) اضافه کردن

    مبالغه کردن، گزافه‌گویی کردن، غلو کردن، اغراق کردن

    انجام دادن، اجرا کردن

    دست انداختن

    put on to

    کسی را از چیزی مطلع کردن، آگاه کردن

    put out

    (چراغ یا آتش) خاموش کردن

    اعمال کردن، به کار بردن، اجرا کردن

    ناراحت کردن، آزرده خاطر کردن

    منتشر کردن

    اخراج کردن، مرخص کردن

    رابطه جنسی برقرار کردن

    put over

    توضیح دادن، شرح دادن

    به تاخیر انداختن، موکول کردن

    put through

    به نتیجه رساندن

    وصل کردن تلفن (شخصی به شخص دیگر)

    put up

    بالا بردن، بالا آوردن

    ساختن، ایجاد کردن

    زدن (پوستر و پرده و غیره)

    بالا بردن، افزایش دادن (قیمت و ارزش و غیره)

    فراهم کردن، تأمین کردن (پول کافی)

    گذاشتن، قرار دادن (در ظرف)

    کردن (مقاومت و غیره) (نشان دادن یا بیان کردن نوع خاصی از مخالفت با چیزی)

    مطرح کردن (پیشنهاد و طرح و غیره)

    پیشنهاد دادن، معرفی کردن (به‌عنوان نامزد)

    جا دادن (به کسی) (برای اقامت موقت)

    ماندن (در جایی) (در شب)

    غلاف کردن (شمشیر)

    گذاشتن، قرار دادن (لباس و مبلمان و غیره در جایی دیگر)

    عرضه کردن، در دسترس قرار دادن (برای حراج یا فروش)

    رسیدن، دست یافتن (به امتیاز و موفقیت و غیره)

    put upon

    سو استفاده کردن از، سود بردن از، طعمه قرار دادن

    put up with

    تحمل کردن، کنار آمدن با (کسی یا چیزی ناخوشایند بدون اظهار گلایه)

    Idioms

    put it on

    (عامیانه) وانمود کردن، به‌خود بستن، غلو کردن

    put it over on

    (عامیانه) گول زدن

    put it there!

    (عامیانه) بیا با هم دست بدهیم!، دست بده!

    put paid to

    (انگلیس) خاتمه دادن، به پایان رساندن، (دکان چیزی را) تخته کردن

    put to it

    گرفتار مشکلات، در تنگنا

    Idioms بیشتر

    put one's cards on the table

    رک‌وراست صحبت کردن، با صداقت تمام حرف زدن، احساسات و افکار خود را صادقانه بیان کردن، رو بازی کردن، موضع صادقانه‌ی خود را گفتن

    put one's foot in one's mouth

    نسنجیده حرف زدن، حرف بی‌جا زدن، دهان خود را بی‌موقع گشودن، گاف دادن

    سوال‌های رایج put

    گذشته‌ی ساده put چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده put در زبان انگلیسی put است.

    شکل سوم put چی میشه؟

    شکل سوم put در زبان انگلیسی put است.

    وجه وصفی حال put چی میشه؟

    وجه وصفی حال put در زبان انگلیسی putting است.

    سوم‌شخص مفرد put چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد put در زبان انگلیسی puts است.

    ارجاع به لغت put

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «put» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/put

    لغات نزدیک put

    • - pustulation
    • - pustule
    • - put
    • - put (or carry or bring) into effect
    • - put (or get) the show on the road
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    personnel pervasive petrichor physical education placidity plagiarism safe zone sagacious sandcastle work spouse self-centered self-image comically self-love semipro علامت گذاشتن قیمت گذاری کردن مین گذاری مین‌گذار مین گذاری کردن خورد و خوراک چرک نویس سطح سقوط سفره سرمه سنج حجرالاسود سوگ شحنه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.