قرار دادن، تحمیل کردن، ارائه دادن، به فعالیت پرداختن، به کار بردن، منصوب کردن، وا داشتن، ترغیب کردن، فرض کردن
He puts his honor ahead of everything.
او شرف خود را از همهچیز مهمتر میداند.
She had difficulty putting her feelings in words.
او در بیان احساسات خود اشکال داشت.
Put this text into German.
این متن را به آلمانی ترجمه کن.
to put the cost at $ 50
هزینه را 50 دلار برآورد کردن
You can't put a price on it.
نمیشود قیمت روی آن گذاشت.
to put one's money into stocks
پول خود را در سهام سرمایهگذاری کردن
The ship put into the bay to avoid the storm.
برای احتراز از توفان، کشتی به داخل خلیج رفت.
They put him to death.
او را کشتند.
She put me to the expense of a new car.
خرج یک اتومبیل تازه را به گردنم گذاشت.
to put the question
سؤال را مطرح کردن
to put the problem of parking before the mayor
مسئلهی پارکینگ را با شهردار در میان گذاشتن
We all stood up, but aunty stayed put on the chair.
همه برخاستیم؛ ولی عمه در صندلی باقی ماند.
to put it in plain language
به زبان ساده بیان کردن
The riot was put down.
شورش خوابانده شد.
She had put on her black dress.
پیراهن سیاه خود را پوشیده بود.
I have put on five pounds.
پنج پوند وزن اضافه کردهام.
put on the brake!
ترمز بگیر!
They have put on two great shows.
آنها دو نمایش عالی به صحنه آوردهاند.
Her husband put her through a lot of sufferings.
شوهرش موجب درد و رنج بسیاری برای او شد.
They have put up several buildings.
چندین ساختمان بنا نهادهاند.
Can you put us up for tonight?
آیا میتوانی امشب به ما جا بدهی؟
to put up a struggle
تقلا کردن
his wife put him up to it!
زنش او را به آن کار وادار کرد!
to put the cat out of the house
گربه را از خانه بیرون کردن
Mehri put the book on the table.
مهری کتاب را روی میز گذاشت.
Put the chair near the table.
صندلی را نزدیک میز بگذار.
to put a bullet in a target
گلوله را به هدف زدن
to put the shot
(ورزش) وزنهپرانی کردن
He put the knife between Ali's ribs.
چاقو را بین دندههای علی فرو کرد.
We put them to work.
آنها را به کار واداشتیم.
They put him on a diet.
او را تحت رژیم غذایی قرار دادند.
to put a dog through its tricks
سگ را به هنرنمایی واداشتن
to put an army to flight
لشگری را فرار دادن
Her father's death put her into mourning.
مرگ پدر او را سوگوار کرد.
to put her (mind) at ease
خیالش را راحت کردن
They put him under a doctor's care.
او را تحت مراقبت دکتر قرار دادند.
I put her to shame.
او را شرمگین کردم.
put a tax on imports
به واردات مالیات بستن
He put all his strength into the fight.
همهی نیروی خود را صرف دعوا کرد.
to put one's mind on one's work
هم و غم خود را صرف کار خود کردن
to put something to use
چیزی را بهکار زدن
to put life into a party
روح به مهمانی دادن
to put a stop to cheating
به تقلب خاتمه دادن
We will put an end to aggression.
ما به تجاوز پایان خواهیم داد.
She tried to put the blame on me.
کوشید تقصیر را گردن من بیندازد.
They put numerous insults on him.
توهینهای فراوانی را بار او کردند.
پرتاب
(کشتی) تغییر مسیر دادن، تغییر جهت دادن
فهماندن، بیان کردن، منظور را رساندن
1- (عقربههای ساعت را) جلو آوردن 2- ترجیح دادن، مهمتر شمردن
1- ذخیره کردن، برای روز مبادا گذاشتن، اندوختن 2- دور انداختن، دل کندن
کنار گذاردن، دور انداختن، دست کشیدن
طلاق گرفتن
تمام غذا یا نوشیدنی را خوردن
به زندان یا بیمارستان روانی فرستادن
به خاک سپردن، دفن کردن
کشتن
زمین گذاشتن، گذاشتن (روی چیزی)
نوشتن، یادداشت کردن (در لیست و غیره)
گذاشتن (گوشی تلفن) (سر جای خود)
گذاشتن، بیعانه دادن (پرداخت بخشی از مبلغ و تعهد به پرداخت کل آن در آینده)
کوچک کردن، تحقیر کردن
گذاشتن، قرار دادن (نوزاد) (برای خواب)
خلاص کردن، کشتن (حیوان پیر یا بیمار یا مجروح برای جلوگیری از درد بیشتر)
سرکوب کردن، متوقف کردن (مخالف)
کم کردن، پایین آوردن، کاهش دادن (قیمت یا هزینه)
فرود آوردن، به زمین نشاندن (خلبان)، فرود آمدن، به زمین نشستن (هواپیما و هلیکوپتر و غیره)
کنار گذاشتن، برکنار کردن، عزل کردن
نسبت دادن، ناشی (از چیزی) دانستن
کنار گذاشتن، ذخیره کردن، اندوختن
1- شاخوبرگ درآوردن 2- به عمل درآوردن، کوشیدن 3- پیشنهاد کردن 4- منتشر کردن، انتشار دادن 5- (کشتی) بندرگاه را ترککردن
درخواست دادن، پیشنهاد کردن، درخواست را تسلیم کردن
وقت صرف کردن، وقت گذاشتن
(دادخواست و شکایت) به ثبت رساندن
نصب کردن، کار گذاشتن
مداخله کردن، حرف کسی را قطع کردن، توی حرف کسی پریدن
(گیاه و نهال) کاشتن
درخواست کردن، داوطلب شدن
پوشیدن، تن کردن
وانمود کردن، به خود بستن
به کار انداختن، اعمال کردن، به کار گماردن
(وزن) اضافه کردن
مبالغه کردن، گزافهگویی کردن، غلو کردن، اغراق کردن
انجام دادن، اجرا کردن
دست انداختن
کسی را از چیزی مطلع کردن، آگاه کردن
(چراغ یا آتش) خاموش کردن
اعمال کردن، به کار بردن، اجرا کردن
ناراحت کردن، آزرده خاطر کردن
منتشر کردن
اخراج کردن، مرخص کردن
رابطه جنسی برقرار کردن
بالا بردن، بالا آوردن
ساختن، ایجاد کردن
زدن (پوستر و پرده و غیره)
بالا بردن، افزایش دادن (قیمت و ارزش و غیره)
فراهم کردن، تأمین کردن (پول کافی)
گذاشتن، قرار دادن (در ظرف)
کردن (مقاومت و غیره) (نشان دادن یا بیان کردن نوع خاصی از مخالفت با چیزی)
مطرح کردن (پیشنهاد و طرح و غیره)
پیشنهاد دادن، معرفی کردن (بهعنوان نامزد)
جا دادن (به کسی) (برای اقامت موقت)
ماندن (در جایی) (در شب)
غلاف کردن (شمشیر)
گذاشتن، قرار دادن (لباس و مبلمان و غیره در جایی دیگر)
عرضه کردن، در دسترس قرار دادن (برای حراج یا فروش)
رسیدن، دست یافتن (به امتیاز و موفقیت و غیره)
سو استفاده کردن از، سود بردن از، طعمه قرار دادن
تحمل کردن، کنار آمدن با (کسی یا چیزی ناخوشایند بدون اظهار گلایه)
(عامیانه) وانمود کردن، بهخود بستن، غلو کردن
(عامیانه) گول زدن
(عامیانه) بیا با هم دست بدهیم!، دست بده!
(انگلیس) خاتمه دادن، به پایان رساندن، (دکان چیزی را) تخته کردن
گرفتار مشکلات، در تنگنا
رکوراست صحبت کردن، با صداقت تمام حرف زدن، احساسات و افکار خود را صادقانه بیان کردن، رو بازی کردن، موضع صادقانهی خود را گفتن
نسنجیده حرف زدن، حرف بیجا زدن، دهان خود را بیموقع گشودن، گاف دادن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «put» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/put