فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Situate

ˈsɪtʃueɪt ˈsɪtʃueɪt ˈsɪtʃueɪt

گذشته‌ی ساده:

situated

شکل سوم:

situated

سوم‌شخص مفرد:

situates

وجه وصفی حال:

situating

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive adjective

(حقوق) واقع در، واقع‌شده، در محلی گذاردن، جا گرفتن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری

to situate the reader in the main currents of news

خواننده را در جریان اصلی اخبار قرار دادن

They decided to situate the hospital on a hill.

تصمیم گرفتند بیمارستان را روی تپه‌ای بسازند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد situate

  1. verb locate
    Synonyms:
    place put set position put in place establish fix settle stand park

ارجاع به لغت situate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «situate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/situate

لغات نزدیک situate

پیشنهاد بهبود معانی