آیکن بنر

لیست کامل اصطلاحات انگلیسی با معنی و مثال

اصطلاحات انگلیسی با معنی و مثال

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۲۹ آذر ۱۴۰۴

    Place

    pleɪs pleɪs

    گذشته‌ی ساده:

    placed

    شکل سوم:

    placed

    سوم‌شخص مفرد:

    places

    وجه وصفی حال:

    placing

    شکل جمع:

    places

    معنی place | جمله با place

    noun countable A1

    جا، مکان، محل، نقطه، ناحیه، منطقه، شهر

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی متوسط

    مشاهده

    The accident happened in this place.

    تصادف در اینجا اتفاق افتاد.

    Hammadan is the oldest place in Iran.

    همدان قدیمی‌ترین شهر ایران است.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Australia is a big place.

    استرالیا سرزمین بزرگی است.

    birthplace

    زادگاه

    Concord Place

    میدان کانکورد

    How did the accident take place?

    آن حادثه چگونه روی داد؟

    The meeting did not take place.

    جلسه تشکیل نشد.

    noun countable informal A2

    خانه، منزل، جای زندگی، محل سکونت

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    خرید اشتراک فست دیکشنری

    We are having the party at my place.

    مهمانی را در منزل من برگزار می‌کنیم.

    This small apartment is the only place she can afford right now.

    این آپارتمان کوچک، تنها جایی است که فعلاً از پس هزینه‌اش برمی‌آید.

    noun singular

    محیط مناسب، جای خوب، فضای مناسب، بستر مناسب، موقعیت مناسب، فضای ایده‌آل

    This is no place to live.

    اینجا برای زندگی جای مناسبی نیست.

    A tavern is no place for a child.

    میخانه جای بچه نیست.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    a place of learning

    جای آموختن

    place of entry

    محل ورود

    noun countable

    مکان، جایگاه، محل، نقطه، موقعیت، جا (نسبت به چیزهای دیگر)

    The bone is broken in several places.

    استخوان در چندین جا شکسته است.

    You should keep your tools in their proper place after use.

    بعداز استفاده، باید ابزارهای خود را در محل مناسب نگه دارید.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    meeting-place

    محل ملاقات

    a quiet place

    یک مکان آرام

    a place of parking

    محل توقف اتومبیل

    a sore place on the forehead

    یک جای دردناک در پیشانی

    to mark one's place (in a book)

    محل قرائت خود (در کتاب) را نشان کردن

    noun countable B1

    صندلی، جا، جایگاه

    She stood in the front place during the ceremony.

    درطول مراسم در جایگاه جلویی ایستاد.

    The children collected their prizes and then went back to their places.

    کودکان، جوایزشان را گرفتند و سپس به صندلی‌های خود برگشتند.

    noun countable

    جا، مکان (در سر میز)

    He laid six places at the table.

    او جای شش نفر را روی میز چید.

    The host made sure there was a place for everyone at the table.

    میزبان، مطمئن شد که برای هر کسی جایی سر میز وجود دارد.

    noun countable B1

    رتبه، مقام، جایگاه، موقعیت، پست

    He won third place in the race.

    در مسابقه نفر سوم شد.

    She hopes to get a place in the bank.

    او امیدوار است در بانک شغلی به دست آورد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    In 12.3, the "1" is in the ten's place and the "3" is in the tenth's place.

    در شماره‌ی 12/3 رقم "1" در جایگاه دهگان است و رقم "3" در جایگاه اعشار است.

    If I were in his place.

    اگر وضع او را داشتم، اگر جای او بودم.

    There is always a place for you in our bank.

    برای شما همیشه در بانک ما شغل وجود دارد.

    She has a high place in the history of aviation.

    در تاریخ هوانوردی مقام رفیعی دارد.

    He occupies a father's place for me.

    برای من او مقام پدر را دارد.

    noun countable

    انگلیسی آمریکایی همراه با "some" و "any" در معنای هرجایی یا یک‌جایی استفاده می‌شود

    She wants to go some place quiet for the weekend.

    او می‌خواهد آخر هفته به یک‌جای آرام برود.

    You can put your bag any place you like.

    می‌توانی کیف خود را در هرجایی که می‌خواهی بگذاری.

    noun uncountable

    جایگاه، مقام، رتبه، وظیفه، موقعیت، جای شایسته

    It's not my place to criticize her.

    وظیفه‌ی من نیست که او را سرزنش کنم.

    It is not my place to give her advice.

    در جایگاهی نیستم که به او نصیحت کنم.

    verb - intransitive verb - transitive B2

    قرار دادن، گماردن، گذاشتن، جا دادن، نهادن، چیدن، ثبت کردن

    She placed the book on the desk.

    کتاب را روی میز گذاشت.

    I placed an advertisement in the paper.

    به روزنامه آگهی دادم.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Place the books properly.

    کتابها را درست بچین.

    The notice was placed high on the wall.

    آگهی را بالای دیوار زده بودند.

    to be placed under arrest

    تحت توقیف قرار گرفتن

    I place my trust in God.

    به خدا اتکا می‌کنم.

    I have already placed my order.

    قبلاً سفارش خود را داده‌ام.

    to place a child for adoption

    بچه‌ای را سر راه گذاشتن برای دادن سرپرستی آن به دیگران

    I place its weight at five tons.

    من وزن آن را پنج تن برآورد می‌کنم.

    verb - transitive

    معرفی کردن به شغل، به کاری مشغول کردن، گماشتن، پیدا کردن شغل برای کسی

    We have difficulty placing our students.

    ما در کاریابی برای دانشجویان خود اشکال داریم.

    He was placed in command.

    به فرماندهی گماشته شد.

    verb - transitive

    به خاطر آوردن، شناختن، به جا آوردن

    I can't place him.

    من او را به‌جا نمی‌آورم.

    Can you place his face?

    قیافه‌اش یادت می‌آید؟

    verb - intransitive

    رتبه آوردن، در جایگاه قرار گرفتن، مقام آوردن، رتبه کسب کردن، به مقامی رسیدن، در رده‌ای قرار گرفتن

    در انگلیسی بریتانیایی از be placed هم استفاده می‌شود.

    I place her among the world's best writers.

    او را در زمره‌ی بهترین نویسندگان جهان می‌شمارم.

    She placed first in the regional piano competition.

    در مسابقه‌ی پیانوی منطقه‌ای، رتبه‌ی اول را کسب کرد.

    verb - intransitive

    انگلیسی آمریکایی ورزش جزو سه اسب اول بودن (در مسابقه)

    در انگلیسی بریتانیایی از be placed هم استفاده می‌شود.

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ورزش

    مشاهده

    He did not place in that contest.

    در آن مسابقه جزو سه اسب اول نبود.

    Several of her horses have placed consistently in top races.

    چند تا از اسب‌های او به طور مداوم در مسابقات برتر، جزو سه اسب اول بوده‌اند.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد place

    1. noun location with purpose, function
      Synonyms:
      location area position site spot section part region community district town country city home house residence abode dwelling accommodation property room berth apartment quarter neighborhood vicinity locale locality compass distance latitude longitude field situation zone habitat station plant point niche corner locus pad hangout joint village suburb seat stead reservation nook hole hamlet lay volume whereabouts venue
    1. noun position, rank
      Synonyms:
      status standing state rank station grade character capacity footing slot pecking order
    1. noun job, employment
      Synonyms:
      occupation position situation post office employment profession trade berth spot connection appointment
      Antonyms:
      unemployment
    1. noun duty, role
      Synonyms:
      responsibility responsibility charge function concern right prerogative affair
    1. verb locate, situate
      Synonyms:
      put set position establish install fix assign station deposit lodge rest repose quarter settle plant stick finger spot nail park lay peg allocate allot distribute store stow
      Antonyms:
      remove displace lose misplace empty dislodge
    1. verb order, sort
      Synonyms:
      arrange classify sort group put name designate fix assign give delegate charge call judge estimate reckon allocate grade appoint nominate deputize entrust commission ordain constitute approximate rank class
      Antonyms:
      disorder disarrange discompose
    1. verb identify, recognize
      Synonyms:
      know recognize distinguish spot tell figure out determine diagnose indicate remember associate pinpoint nail finger peg put one’s finger on determinate set in context
      Antonyms:
      overlook forget

    Collocations

    take the place of

    جای چیز دیگری را گرفتن، جایگزین چیز دیگری شدن

    burying place (or ground)

    آرامگاه، محل خاکسپاری، مدفن

    a dimly-lit place

    جای کم نور

    seek sanctuary (in a place)

    (به محلی) پناه بردن، برای بست نشستن یا تحصن (در محلی) اقدام کردن، درخواست تحصن کردن

    save a seat (or place) for someone

    برای کسی صندلی (یا جا) نگه‌داشتن

    Collocations بیشتر

    place (or put) trust in someone

    به کسی اعتماد کردن

    gain a place

    پذیرفته شدن (در دانشگاه/موسسه)، مقامی کسب کردن

    place gently

    به آرامی قرار دادن

    get a place

    جا/مکان پیدا کردن (برای زندگی یا اقامت)

    lonely place

    جای خلوت/دنج/تنها

    a place of my own

    یک جای متعلق به خودم (یک مکان شخصی)

    place to start

    نقطه شروع، محل شروع

    place great value on

    ارزش زیادی قائل بودن برای، اهمیت زیادی دادن به

    there’s no place like home

    هیچ جا خونه‌ی آدم نمیشه

    place an order

    سفارش دادن

    secure a place

    بدست آوردن یک جایگاه، تضمین کردن یک مکان

    change takes place

    تغییر اتفاق افتادن، تغییر رخ دادن

    desirable place to live

    مکان مطلوب برای زندگی

    Idioms

    in the first place

    در درجه‌ی اول، اولاً

    اولاً، در مرحله‌ی اول

    a place for everything and everything in its place

    ... که هر چیزی به جای خویش نیکوست

    give place (to)

    1- جا دادن (به) 2- در درجه‌ی دوم قرار گرفتن، تحت‌‌الشعاع شدن

    go places

    (امریکا) موفق شدن، به جایی رسیدن

    in (or out of) place

    1- در جای معمولی خود (یا خارج از جای معمولی خود) 2- مناسب (یا نا مناسب)، بجا (یا بیجا)

    Idioms بیشتر

    in place of

    به جای، به نمایندگی از طرف، از سوی، از جانب

    know one's place

    پا را از گلیم خود بیرون نگذاشتن، حد خود را شناختن

    put someone in his place

    (کسی را) در جای خود نشاندن، حق کسی را کف دستش گذاشتن

    take place

    اتفاق افتادن، روی دادن، به وقوع پیوستن، رخ دادن، صورت گرفتن، برگزار شدن

    there's a time and place for everything

    هر چیزی جای خود دارد

    between a rock and a hard place

    بین بد و بدتر، در مخمصه، بین پتک و سندان، در وضعیتی بغرنج

    set foot (in a place)

    گام نهادن در، قدم گذاشتن (در جایی)

    have one's heart in the right place

    خوش قلب بودن، منظور بدی نداشتن

    lightning never strikes twice in the same place

    هیچ رویدادی به همان شکل سابق تکرار نمی‌شود

    place in the sun

    جای برجسته یا مورد‌علاقه، موقعیت خوب

    there is a time and place for everything

    هر چیزی زمان و جای خود را دارد

    have pride of place

    (انگلیس) مهمترین یا عالی‌ترین چیز بودن، گل سرسبد بودن، سرآمد بودن

    لغات هم‌خانواده place

    noun
    place, placement, placing, displacement, replacement
    adjective
    displaced, misplaced, replaceable
    verb - transitive
    place, displace, misplace, replace

    سوال‌های رایج place

    گذشته‌ی ساده place چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده place در زبان انگلیسی placed است.

    شکل سوم place چی میشه؟

    شکل سوم place در زبان انگلیسی placed است.

    شکل جمع place چی میشه؟

    شکل جمع place در زبان انگلیسی places است.

    وجه وصفی حال place چی میشه؟

    وجه وصفی حال place در زبان انگلیسی placing است.

    سوم‌شخص مفرد place چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد place در زبان انگلیسی places است.

    ارجاع به لغت place

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «place» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ دی ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/place

    لغات نزدیک place

    • - placative
    • - placatory
    • - place
    • - place (or put) trust in someone
    • - place an order
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات انگلیسی مربوط به کریسمس

    لغات انگلیسی مربوط به کریسمس

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    Portuguese pharmacy phat phrase pice piety piggy pipsqueak pitch in pitch-dark raise your hand zoom in yoga wouldn't would-be اغماض کردن مقلد معیشت معاش معضل معضلات عزل کردن ابلق اسم آجیل ثواب غدیر خوشحال خوش‌حالی چپق
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.