با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Place

pleɪs pleɪs
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    placed
  • شکل سوم:

    placed
  • سوم‌شخص مفرد:

    places
  • وجه وصفی حال:

    placing
  • شکل جمع:

    places

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A1
جا، جایگاه، میدان، فضا، مکان، محل، مرتبه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- In 12.3, the "1" is in the ten's place and the "3" is in the tenth's place.
- در شماره‌ی 12/3 رقم "1" در جایگاه دهگان است و رقم "3" در جایگاه اعشار است.
- It's not my place to criticize her.
- وظیفه‌ی من نیست که او را سرزنش کنم.
- There is always a place for you in our bank.
- برای شما همیشه در بانک ما شغل وجود دارد.
- Hammadan is the oldest place in Iran.
- همدان قدیمی‌ترین شهر ایران است.
- This is no place to live.
- اینجا برای زندگی جای مناسبی نیست.
- a quiet place
- یک مکان آرام
- a place of learning
- جای آموختن
- Australia is a big place.
- استرالیا سرزمین بزرگی است.
- a place of parking
- محل توقف اتومبیل
- A tavern is no place for a child.
- میخانه جای بچه نیست.
- He won third place in the race.
- در مسابقه نفر سوم شد.
- place of entry
- محل ورود
- If I were in his place.
- اگر وضع او را داشتم، اگر جای او بودم.
- birthplace
- زادگاه
- She has a high place in the history of aviation.
- در تاریخ هوانوردی مقام رفیعی دارد.
- a sore place on the forehead
- یک جای دردناک در پیشانی
- Concord Place
- میدان کانکورد
- It is not my place to give her advice.
- در صلاحیت من نیست که به او نصیحت کنم.
- She hopes to get a place in the bank.
- او امیدوار است در بانک شغلی به دست آورد.
- to mark one's place (in a book)
- محل قرائت خود (در کتاب) را نشان کردن
- We are having the party at my place.
- مهمانی را در منزل من برگزار می‌کنیم.
- The bone is broken in several places.
- استخوان در چندین جا شکسته است.
- The accident happened in this place.
- تصادف در اینجا اتفاق افتاد.
- meeting-place
- محل ملاقات
- He occupies a father's place for me.
- برای من او مقام پدر را دارد.
- How did the accident take place?
- آن حادثه چگونه روی داد؟
- The meeting did not take place.
- جلسه تشکیل نشد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive verb - intransitive
قرار دادن، گماردن، در محلی گذاردن، گذاشتن، جای دادن
- We have difficulty placing our students.
- ما در کاریابی برای دانشجویان خود اشکال داریم.
- I place her among the world's best writers.
- او را در زمره‌ی بهترین نویسندگان جهان می‌شمارم.
- She placed the book on the desk.
- کتاب را روی میز گذاشت.
- The notice was placed high on the wall.
- آگهی را بالای دیوار زده بودند.
- to be placed under arrest
- تحت توقیف قرار گرفتن
- I place my trust in God.
- به خدا اتکا می‌کنم.
- Place the books properly.
- کتابها را درست بچین.
- I can't place him.
- من او را به‌جا نمی‌آورم.
- Can you place his face?
- قیافه‌اش یادت می‌آید؟
- He was placed in command.
- به فرماندهی گماشته شد.
- I placed an advertisement in the paper.
- به روزنامه آگهی دادم.
- I have already placed my order.
- قبلاً سفارش خود را داده‌ام.
- to place a child for adoption
- بچه‌ای را سر راه گذاشتن برای دادن سرپرستی آن به دیگران
- I place its weight at five tons.
- من وزن آن را پنج تن برآورد می‌کنم.
- He did not place in that contest.
- در آن مسابقه جزو سه نفر اول نبود.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد place

  1. noun location with purpose, function
    Synonyms: abode, accommodation, apartment, area, berth, city, community, compass, corner, country, distance, district, domicile, dwelling, field, habitat, hamlet, hangout, hole, home, house, joint, latitude, lay, locale, locality, locus, longitude, neighborhood, niche, nook, pad, part, plant, point, position, property, quarter, region, reservation, residence, room, seat, section, site, situation, spot, station, stead, suburb, town, venue, vicinity, village, volume, whereabouts, zone
  2. noun position, rank
    Synonyms: capacity, character, footing, grade, pecking order, slot, standing, state, station, status
  3. noun job, employment
    Synonyms: appointment, berth, connection, occupation, office, position, post, profession, situation, spot, trade
    Antonyms: unemployment
  4. noun duty, role
    Synonyms: affair, charge, concern, function, prerogative, responsibility, right
  5. verb locate, situate
    Synonyms: allocate, allot, assign, deposit, distribute, establish, finger, fix, install, lay, lodge, nail, park, peg, plant, position, put, quarter, repose, rest, set, settle, spot, stand, station, stick, store, stow
    Antonyms: dislodge, displace, empty, lose, misplace, remove
  6. verb order, sort
    Synonyms: allocate, appoint, approximate, arrange, assign, call, charge, class, classify, commission, constitute, delegate, deputize, designate, entrust, estimate, fix, give, grade, group, judge, name, nominate, ordain, put, rank, reckon
    Antonyms: disarrange, discompose, disorder
  7. verb identify, recognize
    Synonyms: associate, determinate, determine, diagnose, distinguish, figure out, finger, indicate, know, nail, peg, pinpoint, put one’s finger on, remember, set in context, spot, tell
    Antonyms: forget, overlook

Collocations

  • take the place of

    جای چیز دیگری را گرفتن، جایگزین چیز دیگری شدن

Idioms

  • in the first place

    در درجه‌ی اول، اولاً

    اولاً، در مرحله‌ی اول

  • a place for everything and everything in its place

    ... که هر چیزی به جای خویش نیکوست

  • give place (to)

    1- جا دادن (به) 2- در درجه‌ی دوم قرار گرفتن، تحت‌‌الشعاع شدن

  • go places

    (امریکا) موفق شدن، به جایی رسیدن

  • in (or out of) place

    1- در جای معمولی خود (یا خارج از جای معمولی خود) 2- مناسب (یا نا مناسب)، بجا (یا بیجا)

  • in place of

    به جای، به نمایندگی از طرف، از سوی، از جانب

  • know one's place

    پا را از گلیم خود بیرون نگذاشتن، حد خود را شناختن

  • put someone in his place

    (کسی را) در جای خود نشاندن، حق کسی را کف دستش گذاشتن

  • take place

    اتفاق افتادن، روی دادن، به وقوع پیوستن، رخ دادن، صورت گرفتن، برگزار شدن

  • there's a time and place for everything

    هر چیزی جای خود دارد

  • between a rock and a hard place

    بین بد و بدتر، در مخمصه، بین پتک و سندان، در وضعیتی بغرنج

لغات هم‌خانواده place

ارجاع به لغت place

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «place» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/place

لغات نزدیک place

پیشنهاد بهبود معانی