با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Displacement

dɪsˈpleɪsmənt dɪsˈpleɪsmənt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    displacements

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun C1
جانشین‌سازی، جابه‌جاشدگی، تغییر مکان

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- the displacement of the bridge's foundations by the earthquake
- جا‌به‌جا شدن پایه‌های پل در اثر زلزله
- the displacement of a knee joint
- جا‌به‌جا شدگی مفصل زانو
- the displacement of the old laws by the new
- جایگزینی قوانین جدید به جای قوانین قدیمی
- displacement of affect
- جا‌به‌جایی عاطفه
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد displacement

  1. noun A change in normal place or position
    Synonyms: move, shift, dislocation, disturbance, deracination, movement, rearrangement, amotion, delocalization, removement
  2. noun Act of taking the place of another especially using underhanded tactics
    Synonyms: supplanting
  3. noun (chemistry) a reaction in which an elementary substance displaces and sets free a constituent element from a compound
    Synonyms: displacement reaction
  4. noun The act of uniform movement
    Synonyms: translation

لغات هم‌خانواده displacement

ارجاع به لغت displacement

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «displacement» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/displacement

لغات نزدیک displacement

پیشنهاد بهبود معانی