با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Displaced

dɪsˈpleɪst dɪsˈpleɪst
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • سوم‌شخص مفرد:

    displaces
  • وجه وصفی حال:

    displacing

معنی

adjective
آواره، بی‌خانمان

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد displaced

  1. verb Take the place of or have precedence over
    Synonyms: supplanted, replaced, preempted
    Antonyms: replaced, reinstated
  2. verb Cause to move or shift into a new position or place, both in a concrete and in an abstract sense
    Synonyms: removed, dislodged, moved, dislocate, shifted, terminated, shaken, usurped, unsettled, supplanted, sacked, superseded, exiled, evicted, dismissed, dislocated, uprooted, canned, disturbed, discharged, disarranged, deposed, fired, banished
    Antonyms: left
  3. adjective
    Synonyms: deranged, ectopic, luxated, removed
  4. noun
    Synonyms: dislocation, displacement, luxation

لغات هم‌خانواده displaced

ارجاع به لغت displaced

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «displaced» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/displaced

لغات نزدیک displaced

پیشنهاد بهبود معانی