آخرین به‌روزرسانی:

Discharged

سوم‌شخص مفرد:

discharges

وجه وصفی حال:

discharging

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective

تخلیه‌شده، شلیک‌شده

The discharged cartridge cases were in the roadway and the gutter.

پوکه‌های فشنگ‌های شلیک‌شده در جاده و جوی آب، قرار داشتند.

waste discharged

زباله‌های تخلیه‌شده

adjective

مرخص‌شده، ترخیص‌شده، (از زندان) آزادشده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

the discharged patient

بیمار مرخص‌شده

a discharged soldier

سرباز ترخیص‌شده

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد discharged

  1. adjective dismissed
    Synonyms:
    fired sacked laid-off let go canned axed released sent away expelled ejected ousted replaced sent home recalled freed furloughed
  1. adjective fulfilled
    Synonyms:
    done accomplished achieved performed

ارجاع به لغت discharged

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «discharged» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ تیر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/discharged

لغات نزدیک discharged

پیشنهاد بهبود معانی