فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.

Accomplished

əˈkɑːm.plɪʃt əˈkʌmplɪʃt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more accomplished
  • صفت عالی:

    most accomplished

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective
ماهر، توانا، چیره‌دست، حرفه‌ای، زیرک، کاربلد، وارد، زبردست

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- The accomplished doctor performed the surgery with precision.
- پزشک ماهر، جراحی را با دقت انجام داد.
- She's a very accomplished pianist.
- او پیانیست بسیار کاربلدی است.
- an accomplished painter
- نقاش چیره‌دست
adjective
قطعی، مسلم، ثابت‌شده، تأییدشده
- His victory in the championship match was an accomplished fact, beyond any dispute.
- پیروزی او در مسابقه‌ی قهرمانی، واقعیتی قطعی بود که هیچ شکی در آن نبود.
- The link between smoking and lung cancer is an accomplished fact.
- ارتباط بین سیگار کشیدن و سرطان ریه، حقیقتی ثابت‌شده است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد accomplished

  1. adjective skilled in activity
    Synonyms:
    able skillful proficient talented adept expert masterly practiced gifted sharp brainy consummate cool savvy polished hip hep with it wised up
    Antonyms:
    unable inept inexpert

Collocations

ارجاع به لغت accomplished

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «accomplished» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/accomplished

لغات نزدیک accomplished

پیشنهاد بهبود معانی