با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Accomplishment

əˈkɑːm- / / əˈkʌm- əˈkʌmplɪʃmənt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    accomplishments

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable C1
دستاورد (که توأم با موفقیت است)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- Winning two prizes was a great accomplishment.
- بردن دو جایزه دستاورد بزرگی بود.
- Graduating from college was a significant accomplishment for her.
- فارغ‌التحصیلی از کالج برای او دستاورد چشمگیری بود.
noun uncountable
اتمام
- She celebrated her accomplishment of writing her first book.
- او اتمام نوشتن نخستین کتابش را جشن گرفت.
- I celebrated the successful accomplishment of my propjet.
- اتمام موفقیت‌آمیز پروژه‌ام را جشن گرفتم.
noun countable
مهارت
- His accomplishment in playing the piano was evident.
- مهارت او در نواختن پیانو مشهود بود.
- The artist's accomplishments in painting were admired by art enthusiasts around the world.
- علاقه‌مندان به هنر در سراسر جهان مهارت‌های این هنرمند در نقاشی را تحسین کردند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد accomplishment

  1. noun something successfully done, completed
    Synonyms: ability, achievement, act, art, attainment, bringing about, capability, carrying out, completion, conclusion, consummation, coup, deed, effecting, effort, execution, exploit, feat, finish, fulfillment, performance, production, proficiency, realization, skill, stroke, talent, triumph
    Antonyms: defeat, failure, frustration, nullification

ارجاع به لغت accomplishment

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «accomplishment» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/accomplishment

لغات نزدیک accomplishment

پیشنهاد بهبود معانی