فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Consummation

ˌkɑːnsəˈmeɪʃn ˌkɒnsəˈmeɪʃn
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun
    انجام، اتمام، کمال، اوج، اجرا
    • - the consummation of a contract by mutual signature
    • - به مرحله‌ی اجرا در آوردن قرارداد از طریق امضای طرفین
  • noun
    پایان، انتها، فرجام
    • - (Shakespeare) it's a consummation devoutly to be wished.
    • - آن فرجامی است که باید از روی تقوا در آرزویش بود.
  • noun
    به فعل رسانی ازدواج (با انجام جماع)
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد consummation

  1. noun achievement, fulfillment
    Synonyms: cleanup, completion, culmination, doing it to a T, end, mop-up, payoff, perfection, realization, to a finish, wind-up, wrap, wrap-up
    Antonyms: failure, unfulfillment

ارجاع به لغت consummation

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «consummation» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/consummation

لغات نزدیک consummation

پیشنهاد بهبود معانی