آخرین به‌روزرسانی:

Consummation

ˌkɑːnsəˈmeɪʃn ˌkɒnsəˈmeɪʃn

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun

انجام، اتمام، کمال، اوج، اجرا

the consummation of a contract by mutual signature

به مرحله‌ی اجرا در آوردن قرارداد از طریق امضای طرفین

noun

پایان، انتها، فرجام

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

(Shakespeare) it's a consummation devoutly to be wished.

آن فرجامی است که باید از روی تقوا در آرزویش بود.

noun

به فعل رسانی ازدواج (با انجام جماع)

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد consummation

  1. noun achievement, fulfillment
    Synonyms:
    completion end realization culmination wrap-up wind-up payoff cleanup wrap perfection to a finish doing it to a T mop-up
    Antonyms:
    failure unfulfillment

ارجاع به لغت consummation

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «consummation» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/consummation

لغات نزدیک consummation

پیشنهاد بهبود معانی