گذشتهی ساده:
consummatedشکل سوم:
consummatedسومشخص مفرد:
consummatesوجه وصفی حال:
consummatingصفت تفضیلی:
more consummateصفت عالی:
most consummateتمامعیار، کامل، تماموکمال، بهکمال
a consummate model of a ship
نمونهی کاملی از یک کشتی
consummate happiness
خوشبختی (شادی) در حد کمال
ماهر، زبردست، آزموده، مجرب، پخته
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
a consummate liar
دروغگوی ماهر
a consummate artist
هنرمند زبردست
حقوق به فعل رساندن، به وصال رساندن (ازدواج) (با انجام سکس)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی حقوق
They were married when they were children and their marriage was consummated years later.
در کودکی ازدواج کردند و سالها بعد ازدواجشان به فعل رسید.
unconsummated marriage
ازدواج بهوصالنرسیده
به پایان رساندن، انجام دادن، تمام کردن، به کمال رساندن، کامل کردن
to consummate a deal
معاملهای را تمام کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «consummate» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/consummate