Incomplete

ˌɪnkəmˈpliːt ˌɪnkəmˈpliːt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more incomplete
  • صفت عالی:

    most incomplete

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective
ناتمام، ناقص، انجام‌نشده، پر‌نشده، معیوب

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
- Because of his death, the book has remained incomplete.
- به‌دلیل مرگ او کتاب ناتمام مانده است.
- In his opinion, a dinner is incomplete without pickles.
- به نظر او شام بدون ترشی کامل نیست.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد incomplete

  1. adjective unfinished, wanting
    Synonyms: abridged, broken, crude, defective, deficient, expurgated, fractional, fragmentary, garbled, half-done, immature, imperfect, inadequate, incoherent, insufficient, lacking, meager, part, partial, rough, rude, rudimentary, short, sketchy, unaccomplished, unconsummated, under construction, undeveloped, undone, unexecuted, unpolished
    Antonyms: accomplished, complete, finished, perfect

ارجاع به لغت incomplete

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «incomplete» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/incomplete

لغات نزدیک incomplete

پیشنهاد بهبود معانی