امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Short

ʃɔːrt ʃɔːt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    shorter
  • صفت عالی:

    shortest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective A1
کوتاه، (فاصله) اندک، کم

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- a short building
- ساختمان کوتاه
- a short tree
- یک درخت کوتاه
- a short distance
- یک فاصله‌ی کم
noun B2
مخفف، کوتاه‌شده
- "Ray" is short for "Raymond".
- Ray مخفف Raymound است.
- "doc" is short for "doctor".
- doc کوتاه‌شده‌ی doctor است.
adjective A1
کوتاه، اندک، کم (زمان)
- a short period
- مدت کم
- We only had a short break before the meeting resumed.
- پیش از شروع مجدد جلسه تنها استراحت کوتاهی داشتیم.
adjective A2
کوتاه، مختصر (کتاب و نامه و نمونه‌های نوشتاری دیگر)
- a short story
- یک داستان کوتاه
- I prefer short emails that get straight to the point.
- ایمیل‌های مختصری را ترجیح می‌دهم که مستقیماً به اصل مطلب می‌رسند.
adjective
کم‌حرف (تا سرحد بی‌ادبی)
- I was a bit short with you, and I apologize for my behavior.
- کمی با شما کم‌حرف بودم و بابت رفتارم عذرخواهی می‌کنم.
- I was a bit short with you, but it was just because I was stressed.
- با شما کمی کم‌حرف بودم اما فقط به خاطر استرس بود.
noun countable informal
انگلیسی بریتانیایی عرق (نوعی نوشیدنی الکی قوی بدون آب یا هر مایع دیگری)
- He ordered a short at the bar.
- توی بار عرق سفارش داد.
- I prefer to sip on a short when I'm feeling stressed.
- ترجیح می‌دهم وقتی استرس دارم عرق بنوشم.
noun countable
سینما و تئاتر فیلم کوتاه
- They showed two of his shorts.
- دو تا از فیلم‌های کوتاه او را نشان دادند.
- The short won multiple awards at film festivals.
- این فیلم کوتاه در جشنواره‌های فیلم جوایز متعددی را دریافت کرد.
noun countable
برق اتصالی
- The short caused a small fire in the electrical panel.
- اتصالی باعث آتش‌سوزی کوچک در تابلو برق شد.
- Be careful with that wire, it could cause a short.
- مراقب آن سیم باشید، ممکن است باعث اتصالی شود.
noun uncountable informal
انگلیسی آمریکایی ورزش بین بیس دوم و سوم (در بیسبال)
- The ball was hit towards short.
- توپ به بین بیس دوم و سوم برخورد کرد.
- He hit a line drive to the short.
- ضربه‌ی مستقیم پرقدرتی را به بین بیس دوم و سوم زد.
verb - intransitive verb - transitive informal
برق اتصالی کردن، اتصالی پیدا کردن، باعث اتصالی شدن در، اتصالی ایجاد کردن در
- The power strip shorted.
- سه‌راهی برق اتصالی کرد.
- The faulty wiring caused the outlet to short.
- سیم‌کشی معیوب باعث اتصالی پیدا کردن پریز شده است.
verb - transitive informal
انگلیسی آمریکایی کم گذاشتن، کمتر دادن (به کسی) (به‌طوری که ناعادلانه و غیرمعمول باشد)
- Don't short me on my portion of food.
- سهم من از غذا رو کم نذار.
- The company tried to short us on our paychecks, but we fought back.
- شرکت سعی کرد حقوق ما را کمتر بدهد اما ما با آن مقابله کردیم.
verb - transitive
اقتصاد به‌صورت استقراضی فروختن (سهام)
- I decided to short the stock after examining the market trends.
- پس از بررسی روند بازار تصمیم گرفتم سهام را به‌صورت استقراضی بفروشم.
- I shorted the stock when I saw its value plummeting.
- وقتی ارزش سهام را دیدم که به‌شدت سقوط کرد، آن را به‌صورت استقراضی فروختم.
prefix
کوتاه– (-short) (پیش از صفت‌هایی که به ed ختم می‌شوند)
- His short-lived excitement quickly faded.
- هیجان کوتاه‌مدت او به‌سرعت محو شد.
- The short-legged puppy struggled to keep up with the others.
- توله‌سگ پاکوتاه تلاش کرد از بقیه عقب نماند.
adjective
زبان‌شناسی کوتاه (واکه)
- "a" in "pan" is short.
- a در pan کوتاه است.
- short i in kid
- i کوتاه در kid
adjective
کم‌، کمبوددار، کمتر از حد لازم
- We are short on money.
- کم پول داریم، پولمان کم است.
- We are two dollars short.
- دو دلار کم داریم.
adjective
کوتاه (به‌طوری که به هدف نرسد)
- The rocket fell short of the target.
- موشک به هدف نرسید.
- The short ladder was unable to reach the high shelf.
- نردبان کوتاه به قفسه‌ی بلند نرسید.
adjective
زودخشم، زودرنج
- He is short-tempered.
- زود عصبانی می‌شود.
- She has a short temper; be careful not to upset her.
- او خلق‌وخوی زودخشمی دارد. مراقب باش ناراحتش نکنی
adjective
کوتاه‌مدت
- short bill
- سفته‌ی کوتاه‌مدت، برات دیداری
- The short bill is due next week.
- صورت‌حساب کوتاه‌مدت هفته‌ی آتی سررسید می‌شود.
adjective
غذا و آشپزی ترد
- She baked a short cake.
- کیک تردی را پخت.
- She made short biscuits that melted in your mouth.
- بیسکویت‌های تردی درست کرد که در دهان آب شد.
adjective
شکننده (فلز) (تحت شرایط خاصی)
- hot short
- (فلز) گرم‌شکن (شکننده در گرما)
- cold short
- (فلز) سردشکن (شکننده در سرما)
adverb
به‌طور کوتاه
- She spoke to him short.
- به‌طور کوتاه با او صحبت کرد.
- The teacher answered the student short.
- معلم به‌طور کوتاه به شاگرد پاسخ داد.
adverb
در مدت کوتاه، به مدت کوتاه
- The receptionist answered the phone short.
- مسئول پذیرش در مدت کوتاهی به تلفن جواب داد.
- He only stayed short.
- فقط به مدت کوتاهی منتظر ماند.
adverb
ناگهان، بی‌مقدمه، غفلتاً
- She stopped short and began to listen.
- ناگهان ایستاد و شروع کرد به گوش فرا دادن.
- The music stopped short, leaving the room silent.
- صدای موسیقی بی‌مقدمه متوقف شد و اتاق در سکوت فرورفت.
noun
زبان‌شناسی کوته‌آوا
- The short in "elephant" is often overlooked.
- کوته‌آوا در elephant اغلب نادیده گرفته می‌شود.
- Remember to enunciate the short in each word.
- به یاد داشته باشید که در هر لغت کوته‌آوا را تلفظ کنید.
noun plural
شکسته (برنج و گندم و غیره) (shorts)
- Shorts are a by-product of the wheat milling process.
- گندم شکسته محصول فرعی فرایند آسیاب گندم است.
- The nutrition in shorts makes them a valuable ingredient in baking recipes.
- مواد مغذی موجود در برنج شکسته باعث می‌شود به عنصر ارزشمندی در دستورالعمل‌های پخت تبدیل شوند.
noun
پوشاک شلوارک، شورت (معمولاً به‌صورت جمع می‌آید)
- The boys played basketball in their basketball shorts.
- پسرها با شورت بسکتبال بسکتبال بازی می‌کردند.
- The athlete always runs in his red shorts.
- این ورزشکار همیشه با شورت قرمزش می‌دود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد short

  1. adjective abridged
    Synonyms: abbreviate, abbreviated, aphoristic, bare, boiled down, breviloquent, brief, compendiary, compendious, compressed, concise, condensed, curtailed, curtate, cut short, cut to the bone, decreased, decurtate, diminished, epigrammatic, fleeting, in a nutshell, laconic, lessened, little, momentary, not protracted, pithy, pointed, precise, sententious, short and sweet, shortened, short-lived, short-term, succinct, summarized, summary, terse, undersized, unprolonged, unsustained
    Antonyms: large, lengthy, long, unabridged
  2. adjective not tall
    Synonyms: abbreviated, chunky, close to the ground, compact, diminutive, little, low, not long, petite, pint-sized, pocket, pocket-sized, runty, sawed-off, skimpy, slight, small, squat, squatty, stocky, stubby, stunted, thick, thickset, tiny, undersized, wee
    Antonyms: high, lengthy, long, tall
  3. adjective insufficient
    Synonyms: deficient, exiguous, failing, inadequate, lacking, limited, low on, meager, needing, niggardly, poor, scant, scanty, scarce, short-handed, shy, skimpy, slender, slim, sparse, tight, wanting
    Antonyms: adequate, enough, sufficient
  4. adjective abrupt, discourteous
    Synonyms: bad-tempered, blunt, breviloquent, brief, brusque, curt, direct, gruff, impolite, inconsiderate, irascible, offhand, rude, sharp, short-spoken, short-tempered, snappy, snippety, snippy, straight, terse, testy, thoughtless, unceremonious, uncivil, ungracious
    Antonyms: courteous, kind, polite
  5. adjective crumbly
    Synonyms: brittle, crisp, crunchy, delicate, fragile, friable
    Antonyms: thick
  6. adverb abruptly
    Synonyms: aback, by surprise, forthwith, sudden, suddenly, unanticipatedly, unaware, unawares, unexpectedly, without delay, without hesitation, without warning
    Antonyms: long

Collocations

  • for short

    به‌طور خلاصه، به‌صورت مخفف

  • in short

    به‌طور خلاصه، لب مطلب

  • short for

    خلاصه‌ی، مخفف (چیزی)

  • short of

    1- کمتر از، دارای کمبود 2- ناقص، فاقد (چیزی) 3- کوتاه، کم برد (پرتابه و غیره)

  • be short of breath

    دچار تنگی نفس بودن، تنگی نفس داشتن

  • in short order

    به‌سرعت، بدون تأخیر، بی‌معطلی، زود

  • ride on a short (or long) rein

    بیشتر (یا کمتر) مهار کردن

  • be in short supply

    دستخوش کمبود بودن، کم بودن، به اندازه‌ی کافی وجود نداشتن

  • in the long (or short) term

    در آینده‌ی دراز (یا کوتاه) مدت

Idioms

  • short and sweet

    مختصر و مفید، کوتاه و خلاصه، کوتاه و مختصر

  • the short end of the stick

    مغبون شدگی

  • make short shrift of

    با بی‌صبری یا شتاب رسیدگی کردن یا پرداختن به کاری، زود انجام دادن

  • art is long, life is short

    هنر ابدی است و زندگی فانی

  • fall short

    1- فاقد بودن، کاستی داشتن، کم داشتن 2- (با: of) طبق دلخواه نبودن، به حد نصاب نرسیدن

  • the long and (the) short (of)

    لب مطلب، جان کلام، خلاصه‌ی داستان، راستش را بخواهی

  • nothing short of (or nothing less than)

    همان‌قدر، کمتر نه، همانند

  • in the short run

    در آغاز، در ابتدا، در کوتاه مدت

  • sell short

    1- (سهام و اوراق بهادار و غیره) پیش از خرید فروختن، پیش از به دست آوری فروختن ( 2 (short sale- دست کم گرفتن، کم‌ارزش‌تر از آنچه هست پنداشتن

  • have a short temper

    زود خشم بودن، زود از جا در رفتن، بد خلق بودن

  • as thick as two short planks

    (انگلیس - عامیانه) خیلی کودن، بسیار پخمه

  • make short (or quick) work of

    زود غائله را خواباندن، زود از شر چیزی خلاص شدن، زود خاتمه دادن، زود رسیدگی کردن

  • cut short

    چیزی را کوتاه کردن، زودتر از موعد متوقف کردن

  • to make a long story short

    مخلص کلام، خلاصه‌ی کلام، بخواهم خلاصه بگویم، خلاصه اینکه، لب مطلب اینکه

لغات هم‌خانواده short

ارجاع به لغت short

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «short» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/short

لغات نزدیک short

پیشنهاد بهبود معانی