امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Short

ʃɔːrt ʃɔːt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    shorter
  • صفت عالی:

    shortest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective A1
کوتاه، (فاصله) اندک، کم

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- a short building
- ساختمان کوتاه
- a short tree
- یک درخت کوتاه
- a short distance
- یک فاصله‌ی کم
noun B2
مخفف، کوتاه‌شده
- "Ray" is short for "Raymond".
- Ray مخفف Raymound است.
- "doc" is short for "doctor".
- doc کوتاه‌شده‌ی doctor است.
adjective A1
کوتاه، اندک، کم (زمان)
- a short period
- مدت کم
- We only had a short break before the meeting resumed.
- پیش از شروع مجدد جلسه تنها استراحت کوتاهی داشتیم.
adjective A2
کوتاه، مختصر (کتاب و نامه و نمونه‌های نوشتاری دیگر)
- a short story
- یک داستان کوتاه
- I prefer short emails that get straight to the point.
- ایمیل‌های مختصری را ترجیح می‌دهم که مستقیماً به اصل مطلب می‌رسند.
adjective
کم‌حرف (تا سرحد بی‌ادبی)
- I was a bit short with you, and I apologize for my behavior.
- کمی با شما کم‌حرف بودم و بابت رفتارم عذرخواهی می‌کنم.
- I was a bit short with you, but it was just because I was stressed.
- با شما کمی کم‌حرف بودم اما فقط به خاطر استرس بود.
noun countable informal
انگلیسی بریتانیایی عرق (نوعی نوشیدنی الکی قوی بدون آب یا هر مایع دیگری)
- He ordered a short at the bar.
- توی بار عرق سفارش داد.
- I prefer to sip on a short when I'm feeling stressed.
- ترجیح می‌دهم وقتی استرس دارم عرق بنوشم.
noun countable
سینما و تئاتر فیلم کوتاه
- They showed two of his shorts.
- دو تا از فیلم‌های کوتاه او را نشان دادند.
- The short won multiple awards at film festivals.
- این فیلم کوتاه در جشنواره‌های فیلم جوایز متعددی را دریافت کرد.
noun countable
برق اتصالی
- The short caused a small fire in the electrical panel.
- اتصالی باعث آتش‌سوزی کوچک در تابلو برق شد.
- Be careful with that wire, it could cause a short.
- مراقب آن سیم باشید، ممکن است باعث اتصالی شود.
noun uncountable informal
انگلیسی آمریکایی ورزش بین بیس دوم و سوم (در بیسبال)
- The ball was hit towards short.
- توپ به بین بیس دوم و سوم برخورد کرد.
- He hit a line drive to the short.
- ضربه‌ی مستقیم پرقدرتی را به بین بیس دوم و سوم زد.
verb - intransitive verb - transitive informal
برق اتصالی کردن، اتصالی پیدا کردن، باعث اتصالی شدن در، اتصالی ایجاد کردن در
- The power strip shorted.
- سه‌راهی برق اتصالی کرد.
- The faulty wiring caused the outlet to short.
- سیم‌کشی معیوب باعث اتصالی پیدا کردن پریز شده است.
verb - transitive informal
انگلیسی آمریکایی کم گذاشتن، کمتر دادن (به کسی) (به‌طوری که ناعادلانه و غیرمعمول باشد)
- Don't short me on my portion of food.
- سهم من از غذا رو کم نذار.
- The company tried to short us on our paychecks, but we fought back.
- شرکت سعی کرد حقوق ما را کمتر بدهد اما ما با آن مقابله کردیم.
verb - transitive
اقتصاد به‌صورت استقراضی فروختن (سهام) link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی اقتصاد

مشاهده
- I decided to short the stock after examining the market trends.
- پس از بررسی روند بازار تصمیم گرفتم سهام را به‌صورت استقراضی بفروشم.
- I shorted the stock when I saw its value plummeting.
- وقتی ارزش سهام را دیدم که به‌شدت سقوط کرد، آن را به‌صورت استقراضی فروختم.
prefix
کوتاه– (-short) (پیش از صفت‌هایی که به ed ختم می‌شوند)
- His short-lived excitement quickly faded.
- هیجان کوتاه‌مدت او به‌سرعت محو شد.
- The short-legged puppy struggled to keep up with the others.
- توله‌سگ پاکوتاه تلاش کرد از بقیه عقب نماند.
adjective
زبان‌شناسی کوتاه (واکه)
- "a" in "pan" is short.
- a در pan کوتاه است.
- short i in kid
- i کوتاه در kid
adjective
کم‌، کمبوددار، کمتر از حد لازم
- We are short on money.
- کم پول داریم، پولمان کم است.
- We are two dollars short.
- دو دلار کم داریم.
adjective
کوتاه (به‌طوری که به هدف نرسد)
- The rocket fell short of the target.
- موشک به هدف نرسید.
- The short ladder was unable to reach the high shelf.
- نردبان کوتاه به قفسه‌ی بلند نرسید.
adjective
زودخشم، زودرنج
- He is short-tempered.
- زود عصبانی می‌شود.
- She has a short temper; be careful not to upset her.
- او خلق‌وخوی زودخشمی دارد. مراقب باش ناراحتش نکنی
adjective
کوتاه‌مدت
- short bill
- سفته‌ی کوتاه‌مدت، برات دیداری
- The short bill is due next week.
- صورت‌حساب کوتاه‌مدت هفته‌ی آتی سررسید می‌شود.
adjective
غذا و آشپزی ترد link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی غذا و آشپزی

مشاهده
- She baked a short cake.
- کیک تردی را پخت.
- She made short biscuits that melted in your mouth.
- بیسکویت‌های تردی درست کرد که در دهان آب شد.
adjective
شکننده (فلز) (تحت شرایط خاصی)
- hot short
- (فلز) گرم‌شکن (شکننده در گرما)
- cold short
- (فلز) سردشکن (شکننده در سرما)
adverb
به‌طور کوتاه
- She spoke to him short.
- به‌طور کوتاه با او صحبت کرد.
- The teacher answered the student short.
- معلم به‌طور کوتاه به شاگرد پاسخ داد.
adverb
در مدت کوتاه، به مدت کوتاه
- The receptionist answered the phone short.
- مسئول پذیرش در مدت کوتاهی به تلفن جواب داد.
- He only stayed short.
- فقط به مدت کوتاهی منتظر ماند.
adverb
ناگهان، بی‌مقدمه، غفلتاً
- She stopped short and began to listen.
- ناگهان ایستاد و شروع کرد به گوش فرا دادن.
- The music stopped short, leaving the room silent.
- صدای موسیقی بی‌مقدمه متوقف شد و اتاق در سکوت فرورفت.
noun
زبان‌شناسی کوته‌آوا
- The short in "elephant" is often overlooked.
- کوته‌آوا در elephant اغلب نادیده گرفته می‌شود.
- Remember to enunciate the short in each word.
- به یاد داشته باشید که در هر لغت کوته‌آوا را تلفظ کنید.
noun plural
شکسته (برنج و گندم و غیره) (shorts)
- Shorts are a by-product of the wheat milling process.
- گندم شکسته محصول فرعی فرایند آسیاب گندم است.
- The nutrition in shorts makes them a valuable ingredient in baking recipes.
- مواد مغذی موجود در برنج شکسته باعث می‌شود به عنصر ارزشمندی در دستورالعمل‌های پخت تبدیل شوند.
noun
پوشاک شلوارک، شورت (معمولاً به‌صورت جمع می‌آید)
- The boys played basketball in their basketball shorts.
- پسرها با شورت بسکتبال بسکتبال بازی می‌کردند.
- The athlete always runs in his red shorts.
- این ورزشکار همیشه با شورت قرمزش می‌دود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد short

  1. adjective abridged
    Synonyms:
    abbreviate abbreviated aphoristic bare boiled down breviloquent brief compendiary compendious compressed concise condensed curtailed curtate cut short cut to the bone decreased decurtate diminished epigrammatic fleeting in a nutshell laconic lessened little momentary not protracted pithy pointed precise sententious short and sweet shortened short-lived short-term succinct summarized summary terse undersized unprolonged unsustained
    Antonyms:
    large lengthy long unabridged
  1. adjective not tall
    Synonyms:
    abbreviated chunky close to the ground compact diminutive little low not long petite pint-sized pocket pocket-sized runty sawed-off skimpy slight small squat squatty stocky stubby stunted thick thickset tiny undersized wee
    Antonyms:
    high lengthy long tall
  1. adjective insufficient
    Synonyms:
    deficient exiguous failing inadequate lacking limited low on meager needing niggardly poor scant scanty scarce short-handed shy skimpy slender slim sparse tight wanting
    Antonyms:
    adequate enough sufficient
  1. adjective abrupt, discourteous
    Synonyms:
    bad-tempered blunt breviloquent brief brusque curt direct gruff impolite inconsiderate irascible offhand rude sharp short-spoken short-tempered snappy snippety snippy straight terse testy thoughtless unceremonious uncivil ungracious
    Antonyms:
    courteous kind polite
  1. adjective crumbly
    Synonyms:
    brittle crisp crunchy delicate fragile friable
    Antonyms:
    thick
  1. adverb abruptly
    Synonyms:
    aback by surprise forthwith sudden suddenly unanticipatedly unaware unawares unexpectedly without delay without hesitation without warning
    Antonyms:
    long

Collocations

  • for short

    به‌طور خلاصه، به‌صورت مخفف

  • in short

    به‌طور خلاصه، لب مطلب

  • short for

    خلاصه‌ی، مخفف (چیزی)

  • short of

    1- کمتر از، دارای کمبود 2- ناقص، فاقد (چیزی) 3- کوتاه، کم برد (پرتابه و غیره)

  • in short order

    به‌سرعت، بدون تأخیر، بی‌معطلی، زود

  • be in short supply

    دستخوش کمبود بودن، کم بودن، به اندازه‌ی کافی وجود نداشتن

Idioms

  • short and sweet

    مختصر و مفید، کوتاه و خلاصه، کوتاه و مختصر

  • make short shrift of

    با بی‌صبری یا شتاب رسیدگی کردن یا پرداختن به کاری، زود انجام دادن

  • fall short

    1- فاقد بودن، کاستی داشتن، کم داشتن 2- (با: of) طبق دلخواه نبودن، به حد نصاب نرسیدن

  • sell short

    1- (سهام و اوراق بهادار و غیره) پیش از خرید فروختن، پیش از به دست آوری فروختن ( 2 (short sale- دست کم گرفتن، کم‌ارزش‌تر از آنچه هست پنداشتن

  • have a short temper

    زود خشم بودن، زود از جا در رفتن، بد خلق بودن

  • make short (or quick) work of

    زود غائله را خواباندن، زود از شر چیزی خلاص شدن، زود خاتمه دادن، زود رسیدگی کردن

  • cut short

    چیزی را کوتاه کردن، زودتر از موعد متوقف کردن

  • to make a long story short

    مخلص کلام، خلاصه‌ی کلام، بخواهم خلاصه بگویم، خلاصه اینکه، لب مطلب اینکه

لغات هم‌خانواده short

  • adjective
    short

ارجاع به لغت short

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «short» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/short

لغات نزدیک short

پیشنهاد بهبود معانی