آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۶ شهریور ۱۴۰۳

    Short

    ʃɔːrt ʃɔːt

    صفت تفضیلی:

    shorter

    صفت عالی:

    shortest

    معنی short | جمله با short

    adjective A1

    کوتاه، (فاصله) اندک، کم

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی مقدماتی

    مشاهده

    a short building

    ساختمان کوتاه

    a short tree

    یک درخت کوتاه

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    a short distance

    یک فاصله‌ی کم

    noun B2

    مخفف، کوتاه‌شده

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

    "Ray" is short for "Raymond".

    Ray مخفف Raymound است.

    "doc" is short for "doctor".

    doc کوتاه‌شده‌ی doctor است.

    adjective A1

    کوتاه، اندک، کم (زمان)

    a short period

    مدت کم

    We only had a short break before the meeting resumed.

    پیش از شروع مجدد جلسه تنها استراحت کوتاهی داشتیم.

    adjective A2

    کوتاه، مختصر (کتاب و نامه و نمونه‌های نوشتاری دیگر)

    a short story

    یک داستان کوتاه

    I prefer short emails that get straight to the point.

    ایمیل‌های مختصری را ترجیح می‌دهم که مستقیماً به اصل مطلب می‌رسند.

    adjective

    کم‌حرف (تا سرحد بی‌ادبی)

    I was a bit short with you, and I apologize for my behavior.

    کمی با شما کم‌حرف بودم و بابت رفتارم عذرخواهی می‌کنم.

    I was a bit short with you, but it was just because I was stressed.

    با شما کمی کم‌حرف بودم اما فقط به خاطر استرس بود.

    noun countable informal

    انگلیسی بریتانیایی عرق (نوعی نوشیدنی الکی قوی بدون آب یا هر مایع دیگری)

    He ordered a short at the bar.

    توی بار عرق سفارش داد.

    I prefer to sip on a short when I'm feeling stressed.

    ترجیح می‌دهم وقتی استرس دارم عرق بنوشم.

    noun countable

    سینما و تئاتر فیلم کوتاه

    They showed two of his shorts.

    دو تا از فیلم‌های کوتاه او را نشان دادند.

    The short won multiple awards at film festivals.

    این فیلم کوتاه در جشنواره‌های فیلم جوایز متعددی را دریافت کرد.

    noun countable

    برق اتصالی

    The short caused a small fire in the electrical panel.

    اتصالی باعث آتش‌سوزی کوچک در تابلو برق شد.

    Be careful with that wire, it could cause a short.

    مراقب آن سیم باشید، ممکن است باعث اتصالی شود.

    noun uncountable informal

    انگلیسی آمریکایی ورزش بین بیس دوم و سوم (در بیسبال)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ورزش

    مشاهده

    The ball was hit towards short.

    توپ به بین بیس دوم و سوم برخورد کرد.

    He hit a line drive to the short.

    ضربه‌ی مستقیم پرقدرتی را به بین بیس دوم و سوم زد.

    verb - intransitive verb - transitive informal

    برق اتصالی کردن، اتصالی پیدا کردن، باعث اتصالی شدن در، اتصالی ایجاد کردن در

    The power strip shorted.

    سه‌راهی برق اتصالی کرد.

    The faulty wiring caused the outlet to short.

    سیم‌کشی معیوب باعث اتصالی پیدا کردن پریز شده است.

    verb - transitive informal

    انگلیسی آمریکایی کم گذاشتن، کمتر دادن (به کسی) (به‌طوری که ناعادلانه و غیرمعمول باشد)

    Don't short me on my portion of food.

    سهم من از غذا رو کم نذار.

    The company tried to short us on our paychecks, but we fought back.

    شرکت سعی کرد حقوق ما را کمتر بدهد اما ما با آن مقابله کردیم.

    verb - transitive

    اقتصاد به‌صورت استقراضی فروختن (سهام)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی اقتصاد

    مشاهده

    I decided to short the stock after examining the market trends.

    پس از بررسی روند بازار تصمیم گرفتم سهام را به‌صورت استقراضی بفروشم.

    I shorted the stock when I saw its value plummeting.

    وقتی ارزش سهام را دیدم که به‌شدت سقوط کرد، آن را به‌صورت استقراضی فروختم.

    prefix

    کوتاه– (-short) (پیش از صفت‌هایی که به ed ختم می‌شوند)

    His short-lived excitement quickly faded.

    هیجان کوتاه‌مدت او به‌سرعت محو شد.

    The short-legged puppy struggled to keep up with the others.

    توله‌سگ پاکوتاه تلاش کرد از بقیه عقب نماند.

    adjective

    زبان‌شناسی کوتاه (واکه)

    "a" in "pan" is short.

    a در pan کوتاه است.

    short i in kid

    i کوتاه در kid

    adjective

    کم‌، کمبوددار، کمتر از حد لازم

    We are short on money.

    کم پول داریم، پولمان کم است.

    We are two dollars short.

    دو دلار کم داریم.

    adjective

    کوتاه (به‌طوری که به هدف نرسد)

    The rocket fell short of the target.

    موشک به هدف نرسید.

    The short ladder was unable to reach the high shelf.

    نردبان کوتاه به قفسه‌ی بلند نرسید.

    adjective

    زودخشم، زودرنج

    He is short-tempered.

    زود عصبانی می‌شود.

    She has a short temper; be careful not to upset her.

    او خلق‌وخوی زودخشمی دارد. مراقب باش ناراحتش نکنی

    adjective

    کوتاه‌مدت

    short bill

    سفته‌ی کوتاه‌مدت، برات دیداری

    The short bill is due next week.

    صورت‌حساب کوتاه‌مدت هفته‌ی آتی سررسید می‌شود.

    adjective

    غذا و آشپزی ترد

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی غذا و آشپزی

    مشاهده

    She baked a short cake.

    کیک تردی را پخت.

    She made short biscuits that melted in your mouth.

    بیسکویت‌های تردی درست کرد که در دهان آب شد.

    adjective

    شکننده (فلز) (تحت شرایط خاصی)

    hot short

    (فلز) گرم‌شکن (شکننده در گرما)

    cold short

    (فلز) سردشکن (شکننده در سرما)

    adverb

    به‌طور کوتاه

    She spoke to him short.

    به‌طور کوتاه با او صحبت کرد.

    The teacher answered the student short.

    معلم به‌طور کوتاه به شاگرد پاسخ داد.

    adverb

    در مدت کوتاه، به مدت کوتاه

    The receptionist answered the phone short.

    مسئول پذیرش در مدت کوتاهی به تلفن جواب داد.

    He only stayed short.

    فقط به مدت کوتاهی منتظر ماند.

    adverb

    ناگهان، بی‌مقدمه، غفلتاً

    She stopped short and began to listen.

    ناگهان ایستاد و شروع کرد به گوش فرا دادن.

    The music stopped short, leaving the room silent.

    صدای موسیقی بی‌مقدمه متوقف شد و اتاق در سکوت فرورفت.

    noun

    زبان‌شناسی کوته‌آوا

    The short in "elephant" is often overlooked.

    کوته‌آوا در elephant اغلب نادیده گرفته می‌شود.

    Remember to enunciate the short in each word.

    به یاد داشته باشید که در هر لغت کوته‌آوا را تلفظ کنید.

    noun plural

    شکسته (برنج و گندم و غیره) (shorts)

    Shorts are a by-product of the wheat milling process.

    گندم شکسته محصول فرعی فرایند آسیاب گندم است.

    The nutrition in shorts makes them a valuable ingredient in baking recipes.

    مواد مغذی موجود در برنج شکسته باعث می‌شود به عنصر ارزشمندی در دستورالعمل‌های پخت تبدیل شوند.

    noun

    پوشاک شلوارک، شورت (معمولاً به‌صورت جمع می‌آید)

    The boys played basketball in their basketball shorts.

    پسرها با شورت بسکتبال بسکتبال بازی می‌کردند.

    The athlete always runs in his red shorts.

    این ورزشکار همیشه با شورت قرمزش می‌دود.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد short

    1. adjective abridged
      Synonyms:
      brief abbreviated shortened summary concise compressed abbreviate decreased diminished lessened curtailed succinct compendious pithy precise short-term fleeting momentary summarized undersized bare cut short little not protracted compendiary laconic aphoristic pointed terse short-lived unsustained breviloquent cut to the bone in a nutshell sententious boiled down curtate epigrammatic decurtate short and sweet unprolonged
      Antonyms:
      long large lengthy unabridged
    1. adjective not tall
      Synonyms:
      small little low tiny slight compact petite undersized pint-sized diminutive pocket-sized pocket stubby squat stocky thick abbreviated not long stunted skimpy wee chunky sawed-off runty squatty close to the ground thickset
      Antonyms:
      tall long high lengthy
    1. adjective insufficient
      Synonyms:
      inadequate lacking deficient poor limited scarce scanty slim sparse meager skimpy wanting low on needing failing exiguous shy slender tight scant niggardly
      Antonyms:
      enough adequate sufficient
    1. adjective abrupt, discourteous
      Synonyms:
      rude impolite inconsiderate thoughtless discourteous bad-tempered short-tempered sharp curt blunt direct brief terse brusque uncivil ungracious offhand gruff snappy testy snippy snippety unceremonious short-spoken irascible breviloquent
      Antonyms:
      polite courteous kind
    1. adjective crumbly
      Synonyms:
      fragile delicate brittle friable crisp crunchy
      Antonyms:
      thick
    1. adverb abruptly
      Synonyms:
      suddenly unexpectedly forthwith without delay without warning by surprise unawares unaware without hesitation sudden aback unanticipatedly
      Antonyms:
      long

    Collocations

    for short

    به‌طور خلاصه، به‌صورت مخفف

    in short

    به‌طور خلاصه، لب مطلب

    short for

    خلاصه‌ی، مخفف (چیزی)

    be short of breath

    دچار تنگی نفس بودن، تنگی نفس داشتن

    in short order

    به‌سرعت، بدون تأخیر، بی‌معطلی، زود

    Collocations بیشتر

    ride on a short (or long) rein

    بیشتر (یا کمتر) مهار کردن

    be in short supply

    دستخوش کمبود بودن، کم بودن، به اندازه‌ی کافی وجود نداشتن

    in the long (or short) term

    در آینده‌ی دراز (یا کوتاه) مدت

    Idioms

    short and sweet

    مختصر و مفید، کوتاه و خلاصه، کوتاه و مختصر

    the short end of the stick

    مغبون شدگی

    make short shrift of

    با بی‌صبری یا شتاب رسیدگی کردن یا پرداختن به کاری، زود انجام دادن

    art is long, life is short

    هنر ابدی است و زندگی فانی

    fall short

    کم آوردن، به حد نصاب نرسیدن، برآورده نکردن انتظارات، ناکام ماندن، کوتاهی کردن، پایین‌تر از انتظار بودن، کافی نبودن

    Idioms بیشتر

    the long and (the) short (of)

    لب مطلب، جان کلام، خلاصه‌ی داستان، راستش را بخواهی

    nothing short of (or nothing less than)

    همان‌قدر، کمتر نه، همانند

    in the short run

    در آغاز، در ابتدا، در کوتاه مدت

    sell short

    1- (سهام و اوراق بهادار و غیره) پیش از خرید فروختن، پیش از به دست آوری فروختن ( 2 (short sale- دست کم گرفتن، کم‌ارزش‌تر از آنچه هست پنداشتن

    have a short temper

    زود خشم بودن، زود از جا در رفتن، بد خلق بودن

    as thick as two short planks

    (انگلیس - عامیانه) خیلی کودن، بسیار پخمه

    make short (or quick) work of

    زود غائله را خواباندن، زود از شر چیزی خلاص شدن، زود خاتمه دادن، زود رسیدگی کردن

    cut short

    چیزی را کوتاه کردن، زودتر از موعد متوقف کردن

    to make a long story short

    مخلص کلام، خلاصه‌ی کلام، بخواهم خلاصه بگویم، خلاصه اینکه، لب مطلب اینکه

    لغات هم‌خانواده short

    • noun
      short, shortage, shortness, shorty, shorts
    • adjective
      short
    • verb - transitive
      shorten, short
    • adverb
      short, shortly

    سوال‌های رایج short

    صفت تفضیلی short چی میشه؟

    صفت تفضیلی short در زبان انگلیسی shorter است.

    صفت عالی short چی میشه؟

    صفت عالی short در زبان انگلیسی shortest است.

    ارجاع به لغت short

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «short» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/short

    لغات نزدیک short

    • - shoring
    • - shorn
    • - short
    • - short and sweet
    • - short ball
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    انواع درختان به انگلیسی

    انواع درختان به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    eventually everlasting every one every other day exchange student exercise authority let go horny matcha pollen ghee tick off sine Ju quartz سبیل زن‌ذلیل ستبر سترگ سجود اتراق کردن اولویت بالاخره انضباط محابا پلمب پلمب کردن افتادن انداختن تزیین
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.