آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۷ دی ۱۴۰۳

    High

    haɪ haɪ

    صفت تفضیلی:

    higher

    صفت عالی:

    highest

    توضیحات:

    همچنین در حالت رسمی معنای نهم می‌توان از high school به‌جای high استفاده کرد.

    معنی high | جمله با high

    adjective A2

    بلند، مرتفع، رفیع، (ارتفاع) زیاد

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی فوق متوسط

    مشاهده

    He placed the books on the high shelf.

    کتاب‌ها را روی قفسه‌ی بلند گذاشت.

    the world's highest building

    مرتفع‌ترین ساختمان دنیا

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    high clouds

    ابرهای پرارتفاع

    knee-high boots

    چکمه‌ی بلند تا زانو

    a high dive

    شیرجه از ارتفاع زیاد

    high jump

    پرش بلند

    a high-minded man

    مردی دارای طبع بلند

    high-heel shoes

    کفش پاشنه‌بلند

    high mountain

    کوه بلند

    adjective B1

    (مقدار یا میزان) بالا، زیاد، شدید، بسیار، گزاف، قوی، بزرگ

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    هوش مصنوعی فست دیکشنری

    high blood pressure

    فشار خون زیاد

    high speed

    سرعت زیاد

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He was in high spirits.

    روحیه‌ی بالایی داشت.

    high treason

    خیانت بزرگ

    His words aroused high displeasure.

    حرف‌های او موجب رنجش شدید شد.

    high fever

    تب شدید

    a high degree of accuracy

    دقت بسیار

    high voltage

    ولتاژ قوی

    He drove in high gear.

    او با دنده‌ی بالا (سرعت زیاد) می‌راند.

    high costs

    مخارج زیاد

    high frequency waves

    امواج با فرکانس بالا

    high explosives

    مواد انفجاری قوی

    to fly at a high altitude

    در ارتفاع زیاد پرواز کردن

    My highest card is ten.

    بالاترین ورق من ده است.

    high prices

    قیمت‌های گزاف

    adjective B2

    اصلی، مهم، عالی، برین، (شخص) عالی‌رتبه، عالی‌مرتبه، بلندپایه، والا، ارشد

    a high court

    دادگاه عالی

    a high-ranking officer

    افسر عالی‌رتبه

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    high ideals

    آرمان‌های عالی

    high heaven

    بهشت برین

    higher education

    آموزش عالی

    adjective

    (صدا یا صوت) زیر، جیغ‌جیغی

    a child's high voice

    صدای زیر بچه

    The high tones of the piano resonated beautifully in the room.

    صدای زیر پیانو به‌زیبایی در اتاق طنین‌انداز بود.

    adjective

    انگلیسی بریتانیایی (غذا یا گوشت) بد، بوگرفته، مانده، بدبو

    The high smell of the expired milk filled the entire room.

    بوی بد شیر تاریخ‌مصرف‌گذشته تمام اتاق را پر کرده بود.

    The fish had gone high, leaving a terrible stench in the kitchen.

    ماهی مانده بود و بوی بدی در آشپزخانه به جا گذاشته بود.

    adjective C2

    نشئه، مست، شنگول

    He got high on opium.

    تریاک او را نشئه کرد.

    He felt high after taking the pill at the party.

    او پس‌از مصرف قرص در مهمانی احساس مستی کرد.

    noun countable

    بالاترین حد، سطح بالا، حد بالا، بالاترین سطح، بالاترین میزان

    The stock market hit a high last week.

    بازار سهام در هفته‌ی گذشته به بالاترین حد رسید.

    She set a personal high in her recent race.

    او در مسابقه‌ی اخیرش، به بالاترین سطح خودش رسید.

    noun singular countable

    نشئگی، سرخوشی، سرمستی، خوش‌حالی، لحظه‌ی خوش، حال خوش

    The concert gave him a euphoric high that he couldn’t shake off for days.

    کنسرت او را به سرخوشی بسیاری رساند که تا روزها نمی‌توانست آن را رها کند.

    high with victory

    سرمستی به‌خاطر پیروزی

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    She felt an incredible high from completing her first marathon.

    او از به سرانجام رساندن اولین ماراتن خود احساس خوش‌حالی باورنکردنی‌ای داشت.

    noun singular informal

    انگلیسی آمریکایی دبیرستان (درصورت استفاده از نام مدرسه)

    She graduated from Narges High last spring.

    او در بهار گذشته از دبیرستان نرگس فارغ‌التحصیل شد.

    The students at Taraneh High organized a charity event.

    دانش‌آموزان دبیرستان ترانه مراسم خیریه‌ای برگزار کردند.

    adverb B1

    با فاصله‌ی زیاد، در ارتفاع زیاد، تا ارتفاع زیادی

    The kite flew high in the sky.

    بادبادک در ارتفاع زیادی در آسمان پرواز کرد.

    The bird soared high above the trees.

    پرنده تا ارتفاع زیادی از بالای درختان اوج گرفت.

    adjective

    اوج (فقط قبل‌از اسم می‌آید.)

    high winter

    اوج زمستان

    high noon

    اوج ظهر

    adjective

    مطلوب، مساعد، خوب، مرغوب

    products of high quality

    محصولات مرغوب

    His high achievements in science earned him a prestigious award.

    دستاوردهای خوب او در علم، جایزه‌ی معتبری را برایش به ارمغان آورد.

    adjective

    کامل، پیشرفته

    higher mathematics

    ریاضیات پیشرفته

    the higher vertebrates

    مهره‌داران دارای تکامل بیشتر

    adjective

    (high time) (در عبارت: وقت آن رسیده است...)

    It's high time that your mother came home.

    وقت آن رسیده است که مادرت به خانه بازگردد.

    It's high time we made a decision about the project.

    وقت آن رسیده است که در مورد پروژه تصمیم بگیریم.

    adjective

    قدیمی، (با قدمت) بالا، طولانی، زیاد

    The high cliffs stood as witnesses to the ancient events.

    صخره‌های با قدمت طولانی به‌عنوان شاهدی برای وقایع باستانی بودند.

    The high walls of the ancient castle still loom over the village.

    دیوارهای قدیمی قلعه‌ی باستانی هنوز بر فراز روستا خودنمایی می‌کند.

    adjective

    دور از خط استوا

    high latitude

    عرض جغرافیایی دور از خط استوا

    The city is located at a high place.

    این شهر در مکانی دور از خط استوا قرار دارد.

    adjective adverb

    (به‌طور) مجلل، پرتجمل، تجملاتی، اعیانی

    high society

    طبقه‌ی اعیانی

    high living

    زندگی پرتجمل

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    the world of high fashion

    جهان مد تجملاتی

    adjective

    دین متعالی، تعالی، اعظم

    a high priest

    کشیش اعظم

    a high-churchman

    کشیش متعالی

    noun countable uncountable

    ارتفاع، بلندی

    five meters high

    به بلندی پنج متر

    The building is ten stories high.

    ساختمان ده طبقه ارتفاع دارد.

    noun countable

    آب‌و‌هوا واچرخند، پادچرخند (منطقه‌ای با فشار بالا که بر آب‌وهوا تأثیر می‌گذارد.)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی آب‌و‌هوا

    مشاهده

    We hiked up to the high, enjoying the breathtaking views.

    ما تا واچرخند بالا رفتیم و از مناظر خیره‌کننده لذت بردیم.

    The pilot announced we were flying above the high.

    خلبان اعلام کرد که ما در بالای پادچرخند پرواز می‌کنیم.

    noun countable uncountable

    (دنده) سبک

    She felt the engine roar as it reached high effortlessly.

    او سروصدای موتور را زمانی که به‌راحتی به دنده‌ی سبک رفت، حس کرد.

    The vehicle struggled to maintain speed when it couldn't reach high.

    این وسیله‌ی نقلیه زمانی که نمی‌توانست به دنده‌ی سبک برسد، برای حفظ سرعت تلاش می‌کرد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد high

    1. adjective tall; at a great distance aloft
      Synonyms:
      great big large long grand aerial elevated soaring towering huge immense giant gigantic colossal tremendous sky-high lofty alpine steep flying hovering eminent formidable altitudinous uplifted upraised high-reaching sky-scraping high rise
      Antonyms:
      short low stunted dwarfed lowly
    1. adjective extreme
      Synonyms:
      great special expensive high-priced sharp strong excessive extraordinary unusual steep stiff dear costly grand intensified rich lavish precious extravagant exorbitant luxurious
      Antonyms:
      worthless inferior mean
    1. adjective important
      Synonyms:
      essential necessary significant serious crucial grave chief leading prominent influential powerful consequential superior distinguished eminent noble exalted capital ruling arch extreme
      Antonyms:
      unimportant inferior worthless dishonorable low
    1. adjective very happy
      Synonyms:
      happy cheerful excited merry elated joyful exhilarated lighthearted exuberant pumped bouncy boisterous psyched
      Antonyms:
      upset down depressed low
    1. adjective intoxicated, drugged
      Synonyms:
      drunk inebriated stoned tipsy doped tanked euphoric flying spaced out delirious potted freaked out on a trip
      Antonyms:
      sober
    1. adjective shrill, strong (on the senses)
      Synonyms:
      loud acute sharp high-pitched penetrating piercing strident smelly reeking malodorous putrid rancid rank soprano treble piping
      Antonyms:
      weak soft low

    Collocations

    high and low

    1- همه‌جا 2- فراز و نشیب، پستی و بلندی

    ankle high

    (از نظر بلندی) تا قوزک پا

    high (or low) frequency waves

    امواج پر (یا کم) بسامد

    high gear

    دنده‌ی بالا، سرعت زیاد، موفقیت، روبه‌راهی

    have a good (or bad or high or low) opinion of someone

    درباره‌ی کسی نظر خوب (یا بد یا عالی یا پست) داشتن

    Collocations بیشتر

    held in high repute

    دارای شهرت خوب، معتبر، به نیکی شناخته شده، سربلند

    moderate to high in price

    دارای قیمت متوسط و بالا

    Idioms

    high and mighty

    (عامیانه) مغرور، گردن فراز

    high on

    (عامیانه) بسیار علاقه‌مند به، دارای شوق و ذوق نسبت به

    high, wide and handsome

    (عامیانه) با اطمینان و بی‌خیالی

    on high

    1- در فضا، در بالای آسمان 2- در ملکوت، (در) عرش، بهشت

    high time

    به موقع، سر موقع، موقع مناسب

    Idioms بیشتر

    have a high color

    (در اثر بیماری و غیره) سرخ چهره بودن، برافروخته بودن

    with a high hand

    با کمال نخوت و غرور، با خودسری، دیکتاتورمابانه

    high on (or off) the hog

    (عامیانه) با هزینه و تجملات زیاد

    live high

    با تجمل زندگی کردن، در رفاه زیستن

    ride high

    موفق بودن، دراوج یا صدر بودن

    take a high road

    خود را بالاتر از دیگری دانستن، دست بالا را گرفتن، بزرگواری کردن

    hit the high spots

    (عامیانه) به رئوس مطالب پرداختن، مطالب عمده را مورد بحث قرار دادن

    eat high on the hog

    مثل اشراف‌زاده‌ها زندگی کردن، لای پر قو زندگی کردن

    لغات هم‌خانواده high

    • noun
      highness, high
    • adjective
      high
    • adverb
      high, highly

    سوال‌های رایج high

    صفت تفضیلی high چی میشه؟

    صفت تفضیلی high در زبان انگلیسی higher است.

    صفت عالی high چی میشه؟

    صفت عالی high در زبان انگلیسی highest است.

    ارجاع به لغت high

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «high» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/high

    لغات نزدیک high

    • - higgle
    • - higgledy-piggledy
    • - high
    • - high (or low) frequency waves
    • - high and dry
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    self-determination seldom solidarity same here spectral splentic stand the test of time start from scratch bus start over strongly recommend subconsciously arrange cognation piccalilli عدلیه تفاصیل مبادی آداب پیراهن پرنده پا بلوط بازو آشغال ماهی شمشیری ماهی هادوک ماهی کف‌زی ماهی اسنپر ماهی سی بس ماهی فرشته‌ای
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.