امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

High

haɪ haɪ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    higher
  • صفت عالی:

    highest

توضیحات

همچنین در حالت رسمی معنای نهم می‌توان از high school به‌جای high استفاده کرد.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective A2
بلند، مرتفع، رفیع، (ارتفاع) زیاد

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- He placed the books on the high shelf.
- کتاب‌ها را روی قفسه‌ی بلند گذاشت.
- the world's highest building
- مرتفع‌ترین ساختمان دنیا
- high clouds
- ابرهای پرارتفاع
- knee-high boots
- چکمه‌ی بلند تا زانو
- a high dive
- شیرجه از ارتفاع زیاد
- high jump
- پرش بلند
- a high-minded man
- مردی دارای طبع بلند
- high-heel shoes
- کفش پاشنه‌بلند
- high mountain
- کوه بلند
نمونه‌جمله‌های بیشتر
adjective B1
(مقدار یا میزان) بالا، زیاد، شدید، بسیار، گزاف، قوی، بزرگ
- high blood pressure
- فشار خون زیاد
- high speed
- سرعت زیاد
- He was in high spirits.
- روحیه‌ی بالایی داشت.
- high treason
- خیانت بزرگ
- His words aroused high displeasure.
- حرف‌های او موجب رنجش شدید شد.
- high fever
- تب شدید
- a high degree of accuracy
- دقت بسیار
- high voltage
- ولتاژ قوی
- He drove in high gear.
- او با دنده‌ی بالا (سرعت زیاد) می‌راند.
- high costs
- مخارج زیاد
- high frequency waves
- امواج با فرکانس بالا
- high explosives
- مواد انفجاری قوی
- to fly at a high altitude
- در ارتفاع زیاد پرواز کردن
- My highest card is ten.
- بالاترین ورق من ده است.
- high prices
- قیمت‌های گزاف
نمونه‌جمله‌های بیشتر
adjective B2
اصلی، مهم، عالی، برین، (شخص) عالی‌رتبه، عالی‌مرتبه، بلندپایه، والا، ارشد
- a high court
- دادگاه عالی
- a high-ranking officer
- افسر عالی‌رتبه
- high ideals
- آرمان‌های عالی
- high heaven
- بهشت برین
- higher education
- آموزش عالی
adjective
(صدا یا صوت) زیر، جیغ‌جیغی
- a child's high voice
- صدای زیر بچه
- The high tones of the piano resonated beautifully in the room.
- صدای زیر پیانو به‌زیبایی در اتاق طنین‌انداز بود.
adjective
انگلیسی بریتانیایی (غذا یا گوشت) بد، بوگرفته، مانده، بدبو
- The high smell of the expired milk filled the entire room.
- بوی بد شیر تاریخ‌مصرف‌گذشته تمام اتاق را پر کرده بود.
- The fish had gone high, leaving a terrible stench in the kitchen.
- ماهی مانده بود و بوی بدی در آشپزخانه به جا گذاشته بود.
adjective C2
نشئه، مست، شنگول
- He got high on opium.
- تریاک او را نشئه کرد.
- He felt high after taking the pill at the party.
- او پس‌از مصرف قرص در مهمانی احساس مستی کرد.
noun countable
بالاترین حد، سطح بالا، حد بالا، بالاترین سطح، بالاترین میزان
- The stock market hit a high last week.
- بازار سهام در هفته‌ی گذشته به بالاترین حد رسید.
- She set a personal high in her recent race.
- او در مسابقه‌ی اخیرش، به بالاترین سطح خودش رسید.
noun singular countable
نشئگی، سرخوشی، سرمستی، خوش‌حالی، لحظه‌ی خوش، حال خوش
- The concert gave him a euphoric high that he couldn’t shake off for days.
- کنسرت او را به سرخوشی بسیاری رساند که تا روزها نمی‌توانست آن را رها کند.
- high with victory
- سرمستی به‌خاطر پیروزی
- She felt an incredible high from completing her first marathon.
- او از به سرانجام رساندن اولین ماراتن خود احساس خوش‌حالی باورنکردنی‌ای داشت.
noun singular informal
انگلیسی آمریکایی دبیرستان (درصورت استفاده از نام مدرسه)
- She graduated from Narges High last spring.
- او در بهار گذشته از دبیرستان نرگس فارغ‌التحصیل شد.
- The students at Taraneh High organized a charity event.
- دانش‌آموزان دبیرستان ترانه مراسم خیریه‌ای برگزار کردند.
adverb B1
با فاصله‌ی زیاد، در ارتفاع زیاد، تا ارتفاع زیادی
- The kite flew high in the sky.
- بادبادک در ارتفاع زیادی در آسمان پرواز کرد.
- The bird soared high above the trees.
- پرنده تا ارتفاع زیادی از بالای درختان اوج گرفت.
adjective
اوج (فقط قبل‌از اسم می‌آید.)
- high winter
- اوج زمستان
- high noon
- اوج ظهر
adjective
مطلوب، مساعد، خوب، مرغوب
- products of high quality
- محصولات مرغوب
- His high achievements in science earned him a prestigious award.
- دستاوردهای خوب او در علم، جایزه‌ی معتبری را برایش به ارمغان آورد.
adjective
کامل، پیشرفته
- higher mathematics
- ریاضیات پیشرفته
- the higher vertebrates
- مهره‌داران دارای تکامل بیشتر
adjective
(high time) (در عبارت: وقت آن رسیده است...)
- It's high time that your mother came home.
- وقت آن رسیده است که مادرت به خانه بازگردد.
- It's high time we made a decision about the project.
- وقت آن رسیده است که در مورد پروژه تصمیم بگیریم.
adjective
قدیمی، (با قدمت) بالا، طولانی، زیاد
- The high cliffs stood as witnesses to the ancient events.
- صخره‌های با قدمت طولانی به‌عنوان شاهدی برای وقایع باستانی بودند.
- The high walls of the ancient castle still loom over the village.
- دیوارهای قدیمی قلعه‌ی باستانی هنوز بر فراز روستا خودنمایی می‌کند.
adjective
دور از خط استوا
- high latitude
- عرض جغرافیایی دور از خط استوا
- The city is located at a high place.
- این شهر در مکانی دور از خط استوا قرار دارد.
adjective adverb
(به‌طور) مجلل، پرتجمل، تجملاتی، اعیانی
- high society
- طبقه‌ی اعیانی
- high living
- زندگی پرتجمل
- the world of high fashion
- جهان مد تجملاتی
adjective
دین متعالی، تعالی، اعظم
- a high priest
- کشیش اعظم
- a high-churchman
- کشیش متعالی
noun countable uncountable
ارتفاع، بلندی
- five meters high
- به بلندی پنج متر
- The building is ten stories high.
- ساختمان ده طبقه ارتفاع دارد.
noun countable
آب‌و‌هوا واچرخند، پادچرخند (منطقه‌ای با فشار بالا که بر آب‌وهوا تأثیر می‌گذارد.) link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی آب‌و‌هوا

مشاهده
- We hiked up to the high, enjoying the breathtaking views.
- ما تا واچرخند بالا رفتیم و از مناظر خیره‌کننده لذت بردیم.
- The pilot announced we were flying above the high.
- خلبان اعلام کرد که ما در بالای پادچرخند پرواز می‌کنیم.
noun countable uncountable
(دنده) سبک
- She felt the engine roar as it reached high effortlessly.
- او سروصدای موتور را زمانی که به‌راحتی به دنده‌ی سبک رفت، حس کرد.
- The vehicle struggled to maintain speed when it couldn't reach high.
- این وسیله‌ی نقلیه زمانی که نمی‌توانست به دنده‌ی سبک برسد، برای حفظ سرعت تلاش می‌کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد high

  1. adjective tall; at a great distance aloft
    Synonyms:
    aerial alpine altitudinous big colossal elevated eminent flying formidable giant gigantic grand great high-reaching high rise hovering huge immense large lofty long sky-high sky-scraping soaring steep towering tremendous uplifted upraised
    Antonyms:
    dwarfed low lowly short stunted
  1. adjective extreme
    Synonyms:
    costly dear excessive exorbitant expensive extraordinary extravagant grand great high-priced intensified lavish luxurious precious rich sharp special steep stiff strong unusual
    Antonyms:
    inferior mean worthless
  1. adjective important
    Synonyms:
    arch capital chief consequential crucial distinguished eminent essential exalted extreme grave influential leading necessary noble powerful prominent ruling serious significant superior
    Antonyms:
    dishonorable inferior low unimportant worthless
  1. adjective very happy
    Synonyms:
    boisterous bouncy cheerful elated excited exhilarated exuberant joyful lighthearted merry psyched pumped
    Antonyms:
    depressed down low upset
  1. adjective intoxicated, drugged
    Synonyms:
    delirious doped drunk euphoric flying freaked out inebriated on a trip potted spaced out stoned tanked tipsy
    Antonyms:
    sober
  1. adjective shrill, strong (on the senses)
    Synonyms:
    acute high-pitched loud malodorous penetrating piercing piping putrid rancid rank reeking sharp smelly soprano strident treble
    Antonyms:
    low soft weak

Collocations

  • high and low

    1- همه‌جا 2- فراز و نشیب، پستی و بلندی

  • ankle high

    (از نظر بلندی) تا قوزک پا

  • high gear

    دنده‌ی بالا، سرعت زیاد، موفقیت، روبه‌راهی

  • held in high repute

    دارای شهرت خوب، معتبر، به نیکی شناخته شده، سربلند

Idioms

  • high and dry

    1- خشک و دور از آب، بلند و خشک 2- تنها و مأیوس

  • high on

    (عامیانه) بسیار علاقه‌مند به، دارای شوق و ذوق نسبت به

  • on high

    1- در فضا، در بالای آسمان 2- در ملکوت، (در) عرش، بهشت

  • high time

    به موقع، سر موقع، موقع مناسب

  • have a high color

    (در اثر بیماری و غیره) سرخ چهره بودن، برافروخته بودن

  • with a high hand

    با کمال نخوت و غرور، با خودسری، دیکتاتورمابانه

  • live high

    با تجمل زندگی کردن، در رفاه زیستن

  • ride high

    موفق بودن، دراوج یا صدر بودن

  • take a high road

    خود را بالاتر از دیگری دانستن، دست بالا را گرفتن، بزرگواری کردن

  • hit the high spots

    (عامیانه) به رئوس مطالب پرداختن، مطالب عمده را مورد بحث قرار دادن

  • eat high on the hog

    مثل اشراف‌زاده‌ها زندگی کردن، لای پر قو زندگی کردن

لغات هم‌خانواده high

  • adjective
    high

ارجاع به لغت high

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «high» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ بهمن ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/high

لغات نزدیک high

پیشنهاد بهبود معانی