با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

High

haɪ haɪ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    higher
  • صفت عالی:

    highest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective A2
بلند، مرتفع، (ارتفاع) زیاد، بالا

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
adjective
اصلی، مهم، عالی، (شخص) عالی رتبه، بلندپایه
adjective
(صدا، صوت) زیر، زیق، جیغ‌جیغی
adjective
(قیمت، حرارت) بالا، زیاد، (تب، باد) تند، شدید، (صورت) برافروخته
adjective
اصیل، شریف، نجیب، (افکار) عالی، متعالی
adjective
(غذا، گوشت) بوگرفته، مانده
adjective
(محاوره) مست، شنگول، نشئه
adjective
(آواشناسی) افراشته، بسته
noun adjective
(اتومبیل، دنده) سبک
noun
سطح بالا، حد بالا، حد نصاب، حد، سطح
noun
حال خوش، مودِ خوب
noun countable
آب‌و‌هوا فرابار، واچرخه، منطقه‌ای با فشار بالا که بر آب و هوا تأثیر می‌گذارد
adverb
در ارتفاع زیاد، بالا، تا ارتفاع زیادی
adverb
(مجازی) به مقدار زیادی، زیاد، بالا
- high mountain
- کوه بلند
- high clouds
- ابرهای پرارتفاع
- the world's highest building
- بلندترین ساختمان دنیا
- high heaven
- عرش برین
- high-heel (shoes)
- (کفش) پاشنه بلند
- a high-minded man
- مردی دارای طبع بلند
- five meters high
- به بلندی پنج متر
- knee-high boots
- چکمه‌ی تا زانو
- The building is ten stories high.
- ساختمان ده طبقه ارتفاع دارد.
- a high dive
- شیرجه از ارتفاع زیاد
- to fly at a high altitude
- در ارتفاع زیاد پرواز کردن
- high jump
- پرش ارتفاع
- a high court
- دادگاه عالی
- a high-ranking officer
- افسر عالی‌رتبه
- high society
- طبقه‌ی اعیان
- products of high quality
- محصولات مرغوب
- high treason
- خیانت بزرگ
- high blood pressure
- فشار خون زیاد
- His words aroused high displeasure.
- حرف‌های او موجب رنجش شدید شد.
- high ideals
- آرمانهای عالی
- higher mathematics
- ریاضیات پیشرفته
- higher education
- آموزش عالی
- the higher vertebrates
- مهره‌داران دارای تکامل بیشتر
- a high priest
- کشیش اعظم
- high speed
- سرعت زیاد
- high fever
- تب شدید
- high prices
- قیمت‌های گزاف
- high voltage
- ولتاژ قوی
- high explosives
- مواد انفجاری قوی
- high costs
- مخارج زیاد
- high frequency waves
- امواج پربسامد
- high summer
- شور تابستان
- high noon
- سر ظهر
- a high degree of accuracy
- دقت بسیار
- My highest card is ten.
- بالاترین ورق من ده است.
- high living
- زندگی پرتجمل
- the world of high fashion
- جهان مد پرستی و شیکی
- high with victory
- مغرور از پیروزی
- a child's high voice
- صدای زیر بچه
- a high-churchman
- کلیسایی (یا انگلیکان) محافظه‌کار
- He was in high spirits.
- او سردماغ بود.
- He got high on opium.
- تریاک او را نشئه کرد.
- high latitude
- عرض جغرافیایی زیاد
- He drove in high gear.
- او با دنده‌ی بالا (سرعت زیاد) می‌راند.
- It's high time that your mother came home.
- وقت آن رسیده که مادرت به خانه باز گردد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد high

  1. adjective tall; at a great distance aloft
    Synonyms: aerial, alpine, altitudinous, big, colossal, elevated, eminent, flying, formidable, giant, gigantic, grand, great, high-reaching, high rise, hovering, huge, immense, large, lofty, long, sky-high, sky-scraping, soaring, steep, towering, tremendous, uplifted, upraised
    Antonyms: dwarfed, low, lowly, short, stunted
  2. adjective extreme
    Synonyms: costly, dear, excessive, exorbitant, expensive, extraordinary, extravagant, grand, great, high-priced, intensified, lavish, luxurious, precious, rich, sharp, special, steep, stiff, strong, unusual
    Antonyms: inferior, mean, worthless
  3. adjective important
    Synonyms: arch, capital, chief, consequential, crucial, distinguished, eminent, essential, exalted, extreme, grave, influential, leading, necessary, noble, powerful, prominent, ruling, serious, significant, superior
    Antonyms: dishonorable, inferior, low, unimportant, worthless
  4. adjective very happy
    Synonyms: boisterous, bouncy, cheerful, elated, excited, exhilarated, exuberant, joyful, lighthearted, merry, psyched, pumped
    Antonyms: depressed, down, low, upset
  5. adjective intoxicated, drugged
    Synonyms: delirious, doped, drunk, euphoric, flying, freaked out, inebriated, on a trip, potted, spaced out, stoned, tanked, tipsy
    Antonyms: sober
  6. adjective shrill, strong (on the senses)
    Synonyms: acute, high-pitched, loud, malodorous, penetrating, piercing, piping, putrid, rancid, rank, reeking, sharp, smelly, soprano, strident, treble
    Antonyms: low, soft, weak

Collocations

  • high and low

    1- همه‌جا 2- فراز و نشیب، پستی و بلندی

Idioms

  • high and dry

    1- خشک و دور از آب، بلند و خشک 2- تنها و مأیوس

  • high and mighty

    (عامیانه) مغرور، گردن فراز

  • high on

    (عامیانه) بسیار علاقه‌مند به، دارای شوق و ذوق نسبت به

  • high, wide and handsome

    (عامیانه) با اطمینان و بی‌خیالی

  • on high

    1- در فضا، در بالای آسمان 2- در ملکوت، (در) عرش، بهشت

  • high time

    به موقع، سر موقع، موقع مناسب

لغات هم‌خانواده high

ارجاع به لغت high

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «high» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/high

لغات نزدیک high

پیشنهاد بهبود معانی