Exuberant

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

• adjective
  پرانرژی، سرزنده، سرحال، شادوخرم، بالنده، پرجوش‌وخروش
  • - Sherry's exuberant personality
  • - شخصیت پرانرژی شری

  • - exuberant zeal
  • - اشتیاق سرزنده
• adjective
  پرشاخ‌وبرگ، انبوه، خرم، پربار، پرحاصل، فراوان، پرپشت، فیض‌بخش، پربرکت
  • - exuberant vegetation
  • - گیاهان پرشاخ‌وبرگ

  • - I couldn't help but admire the exuberant of the flowers as they bloomed beautifully.
  • - نمی‌توانستم از گل‌های پربار شگفت‌زده نشوم؛ زیرا به زیبایی شکوفا می‌شوند.
• adjective
  بسیار زیاد، شدید، زیاده، گزاف‌کارانه، افراط‌آمیز
  • - He had an exuberant imagination.
  • - او دارای قدرت تخیل بسیار زیادی بود.

  • - a writer who had filled his story with exuberant images and exaggerated statements.
  • - نویسنده‌ای که داستان خود را پر از استعارات پرتکلف و اظهارات افراط‌آمیز کرده بود.

  • - her exuberant long hair
  • - موی بلند بسیار زیادش