فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Plate

pleɪt pleɪt

گذشته‌ی ساده:

plated

شکل سوم:

plated

سوم‌شخص مفرد:

plates

وجه وصفی حال:

plating

شکل جمع:

plates

توضیحات:

در معنای دوم همچنین می‌توان از plateful به‌جای plate استفاده کرد.

در معنای ششم این لغت شکل عامیانه‌ی home plate است.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A1

بشقاب

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح مقدماتی

مشاهده

She placed the salad on the large plate.

او سالاد را روی بشقاب بزرگی گذاشت.

The artist decorated the ceramic plate beautifully.

هنرمند بشقاب سرامیکی را به‌زیبایی تزئین کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The kitchen was filled with dirty plates after the birthday party.

بعداز جشن تولد آشپزخانه پر از بشقاب‌های کثیف بود.

noun countable

بشقاب، پرس غذا، به‌قدر یک بشقاب (مقدار غذای روی بشقاب)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

Pedrame ate two plates of Ghormeh Sabzi.

پدرام دو بشقاب قرمه‌سبزی خورد.

We ordered five plates of Chelow kabab in the restaurant.

ما در رستوران پنج پرس چلوکباب سفارش دادیم.

noun countable

پلیت، صفحه، ورق، روکش، لوح (قطعه‌ای مسطح، سخت و خم‌ناپذیر)

He measured the dimensions of the steel plate.

او ابعاد ورق فولادی را اندازه‌گیری کرد.

The archaeologists uncovered a mysterious bony plate in the burial site.

باستان‌شناسان صفحه‌ی استخوانی مرموزی را در محوطه‌ی تدفینی کشف کردند.

noun countable

(صنعت چاپ) پلیت، زینک (صفحات یا قالب‌هایی فلزی که برای چاپ تصاویر یا متون بر روی سطوح مختلف استفاده می‌شوند)

noun countable

ورزش صفحه‌ی وزنه، وزنه‌ی هالتر، صفحه‌ی هالتر

Sadra lifted the bumper plate with ease.

صدرا وزنه‌‌ی هالتر را به‌راحتی بلند کرد.

The gym was filled with colorful bumper plates stacked neatly on the rack.

سالن بدن‌سازی پر از صفحات وزنه‌ی رنگارنگی بود که به‌طور مرتب روی قفسه چیده شده بودند.

noun singular informal

انگلیسی آمریکایی ورزش (the plate) (بیسبال) جایگاه توپ‌زن، بیس‌خانه (محل قرارگیری زننده‌ی توپ و نقطه‌ای که بازیکنان هنگام به پایان رساندن یک دور بازی به آن می‌رسند)

The baseball player stepped up to the plate with confidence.

بازیکن بیسبال با اعتمادبه‌نفس به سمت جایگاه توپ‌زن قدم برداشت.

He adjusted his stance before swinging the bat at the plate.

او قبل‌از چرخاندن چوب بیسبال در جایگاه توپ‌زن حالت ایستادن خود را تنظیم کرد.

noun uncountable

آبکاری، روکش (لایه‌ی نازکی از فلز که سطح فلز یا شیئی دیگر را پوشانده است)

The spoons are silver plate.

این قاشق‌ها آبکاری نقره دارند.

Atousa's watch was gold plate.

ساعت مچی آتوسا روکشی از طلا داشت.

noun countable

انگلیسی آمریکایی زمین‌شناسی صفحه، لایه (هر یک از لایه‌های بزرگ، سنگی و متحرکی که طبق نظریه‌ی زمین‌ساخت صفحه‌ای تشکیل‌دهنده‌ی سطح زمین هستند)

Tectonic plates shift slowly beneath the Earth's surface.

صفحات تکتونیکی به‌آرامی زیر سطح زمین جابجا می‌شوند.

The movement of tectonic plates causes earthquakes.

حرکت صفحات تکتونیکی باعث ایجاد زمین‌لرزه می‌شود.

noun uncountable

ظروف زینتی، ظروف طلا، ظروف نقره

All the museum plate was stolen.

تمام ظرف‌های زینتی موزه دزدیده شده بودند.

He admired the intricate designs of the church plate.

او طراحی‌های ظریف ظروف زینتی کلیسا را ​​تحسین کرد.

verb - transitive

آبکاری کردن، روکش کردن، روکش‌دهی کردن (قرار دادن لایه‌ی نازکی از فلزاتی مانند طلا و نقره بر روی سطح جسم دیگر)

The dishes are plated with gold.

این ظرف‌ها با طلا آبکاری شده‌اند.

She decided to plate the jewelry with silver.

او تصمیم گرفت که جواهرات را با روکش نقره آبکاری کند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد plate

  1. noun dish or meal served
    Synonyms:
    serving portion course dish helping bowl platter service casserole trencher
  1. noun sheet, panel
    Synonyms:
    layer coat plane panel leaf foil print slice slab lamina scale flake disc stratum spangle lamella
  1. verb coat with metallic material
    Synonyms:
    cover layer overlay laminate face gild silver chrome nickel enamel bronze electroplate anodize foil flake encrust scale platinize stratify

Idioms

on a plate

(عامیانه) با کوشش کم، دو دستی (تقدیم شده)

on one's plate

(عامیانه) کار (در دست انجام)

have a lot on one's plate

بسیار پرمشغله بودن، کلی کار روی سر کسی ریختن، وقت سر خاراندن نداشتن، بسیار سرشلوغ بودن

ارجاع به لغت plate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «plate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/plate

لغات نزدیک plate

پیشنهاد بهبود معانی