امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Portion

ˈpɔːrʃn ˈpɔːʃn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    portioned
  • شکل سوم:

    portioned
  • سوم‌شخص مفرد:

    portions
  • وجه وصفی حال:

    portioning
  • شکل جمع:

    portions

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable C1
سهم، بخش (از چیزی بزرگ‌تر)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- Each of them received a portion of the gain.
- هریک از آن‌ها سهمی از سود را دریافت کرد.
- You bear a portion of the blame.
- بخشی از تقصیر به گردن شماست.
- My portion was the biggest.
- سهم من از همه بزرگ‌تر بود.
- only the first portion of the book
- فقط بخش اول کتاب
noun countable B1
غذا و آشپزی پرس link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی غذا و آشپزی

مشاهده
- I ordered an extra portion of rice.
- یک پرس برنج اضافه سفارش دادم.
- each soldier's portion of food
- پرس غذای هر سرباز
noun countable
سهم (از ارث یا هبه)
- She inherited a small portion of her grandmother's estate.
- او سهم کوچکی از دارایی مادربزرگش را به ارث برد.
- The portion of the inheritance was split among the siblings.
- سهم ارث بین خواهر و برادر تقسیم شد.
noun
حقوق میراث (از شوهر به زن) link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی حقوق

مشاهده
- She inherited the portion estate after her husband's passing.
- او پس از مرگ شوهرش، میراث را به ارث برد.
- The portion was left to the surviving spouse.
- میراث به همسر بازمانده واگذار شده است.
noun
سرنوشت، قسمت، نصیب
- Suffering seems to be her portion in life.
- سرنوشت او در زندگی ظاهراً جز مشقت نیست.
- We must accept our portion.
- باید قسمت خود را بپذیریم.
verb - transitive
قسمت کردن، تقسیم کردن
- Julie portioned the food equally among us.
- جولی خوراک را به‌طور مساوی بین ما تقسیم کرد.
- The charity organization portioned out the food.
- سازمان خیریه غذا را سهم‌بندی کرد.
verb - transitive
حقوق تقسیم کردن، سهم دادن
- The properties were portioned among the four children.
- املاک میان چهار فرزند تقسیم شد.
- In the will, the deceased portioned a portion of his estate to each of his children.
- در وصیت‌نامه، متوفی قسمتی از دارایی خود را بین هر یک از فرزندان خود تقسیم کرده است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد portion

  1. noun share, cut, ration
    Synonyms:
    allocation allotment allowance apportionment bang bit chunk division divvy drag dram excerpt extract fix fraction fragment gob helping hit hunk lagniappe lion’s share lot lump measure meed member moiety morsel parcel part piece piece of action plum quantity quantum quota scrap section segment serving shot slug smithereen taste
    Antonyms:
    all entirety whole
  1. noun fate, destiny
    Synonyms:
    circumstance cup doom fortune kismet lot luck
  1. verb divide into pieces
    Synonyms:
    administer allocate allot apportion assign deal dispense distribute divvy up dole out mete out parcel part partition piece prorate quota ration section share shift
    Antonyms:
    collect combine gather join

ارجاع به لغت portion

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «portion» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/portion

لغات نزدیک portion

پیشنهاد بهبود معانی