با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید
خرید اشتراک

    Plum

    plʌm plʌm
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • شکل جمع:

      plums

    • صفت تفضیلی:

      more plum

    • صفت عالی:

      most plum

    معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

    noun countable uncountable
    آلو قرمز، آلو سیاه

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در اینستاگرام
    - plum pudding
    - پودینگ آلو قرمز
    - She ate a ripe plum for breakfast.
    - او برای صبحانه یک آلو سیاه رسیده خورد.
    adjective
    (کار یا چیزی) دل‌چسب، دل‌خواه، دل‌پسند
    - That vintage wine was simply plum, leaving a delightful taste on my palate.
    - آن شراب قدیمی واقعاً دل‌چسب بود و طعم دل‌پذیری را در کام من گذاشت.
    - The job offer comes with plum benefits and an attractive salary package that is hard to resist.
    - پیشنهاد شغلی همراه با مزایای دل‌پسند و بسته‌ی حقوقی جذاب است که مقاومت در برابر آن سخت است.
    adjective
    رنگ آلویی‌رنگ
    آموزش تمامی رنگ ها به زبان انگلیسی
    - She painted her bedroom walls a lovely plum color.
    - او دیوارهای اتاق‌خوابش را به رنگ آلویی جذابی کرد.
    - The fashion designer showcased a stunning dress in plum color.
    - طراح مد لباسی جذاب به رنگ آلویی را به نمایش گذاشت.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد plum

    1. noun reward, prize
      Synonyms: asset, bonus, carrot, catch, cream, dividend, find, meed, nugget, pick, premium, treasure
      Antonyms: penalty, punishment

    ارجاع به لغت plum

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «plum» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/plum

    لغات نزدیک plum

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    خاد خارج ازوصف خانه جنبا خانه شطرنج خاورسوی خاکروبه گردآوری کردن خاکسترگر خاکشیر مرتع ختام ختم گزاردن خدمت دوسره خراب نکردنی خرابی تدریجی خراشاندن با آلت زبر خراشاندن پوست خراشنده کردن خراشگذاری خراشیدگی بر پوست درخت خرامشگاه خرخنده کردن خرده زارع خز سمور آبی خزانگر خزدست خزه مردابی خسباندن خسپاندن تخم خسپانگر خشک افتادن خشک انداختن خصوصی کردن خط ترازنما درنمودار خط دو راهی خطاگونه خطگذار