با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Prize

praɪz praɪz
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    prized
  • شکل سوم:

    prized
  • سوم‌شخص مفرد:

    prizes
  • وجه وصفی حال:

    prizing
  • شکل جمع:

    prizes

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A2
جایزه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- The Nobel Prize is one of the most prestigious awards in the world.
- جایزه‌ی نوبل یکی از معتبرترین جوایز جهان است.
- She won first prize in the art competition.
- او در مسابقه‌ی هنری برنده‌ی جایزه‌ی اول شد.
verb - transitive
ارزش زیاد قائل شدن، گران‌بها شمردن، مغتنم شمردن
- I highly prize his company.
- مصاحبت او را بسیار گرامی می‌دارم.
- The company prizes its employees' dedication and hard work.
- این شرکت فداکاری و سخت‌کوشی کارکنان خود را گران‌بها می‌شمارد.
verb - transitive
با اهرم فشار دادن یا بلند کردن
- We prized the parquets off the floor.
- با دیلم پارکت‌های کف اتاق را کندیم.
- We prized out the lid of the box.
- در جعبه را به زور باز کردیم.
adjective
برنده، که احتمال برنده شدنش زیاد است، عالی، درجه‌یک
- The prize cow at the county fair was a magnificent specimen.
- گاوی درجه‌یکی که در این نمایشگاه به نمایش گذاشته شده بود، نمونه‌ای چشمگیر بود.
- The prize-winning dog was the star of the dog show.
- سگ برنده‌ی جایزه ستاره‌ی شو سگ‌ها بود.
adjective
کامل، تمام‌عیار، به تمام معنی
- The storm caused prize chaos.
- طوفان باعث به‌هم‌ریختگی کامل شد.
- The artist's prize masterpiece captivated viewers.
- شاهکار به تمام معنی این هنرمند بینندگان را مجذوب خود کرد.
noun countable
غنیمت
- The pirates celebrated their victory by dividing the captured prize among themselves.
- دزدان دریایی پیروزی خود را با تقسیم غنیمت به‌دست‌آمده میان خود جشن گرفتند.
- The privateer attacked enemy vessels and brought back several prizes to the port.
- فرمانده‌ی مزدورناو به کشتی‌های دشمن حمله کرد و چندین غنیمت با خود به بندر آورد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد prize

  1. adjective best
    Synonyms: award-winning, champion, choice, cream, elite, fat, first-class, first-rate, outstanding, pick, prime, top, topnotch, winning
    Antonyms: worst
  2. noun award, winnings
    Synonyms: accolade, acquirement, acquisition, advantage, blue ribbon, bonus, bounty, cake, capture, carrot, championship, citation, crown, decoration, dividend, feather in cap, first place, gold, gold star, gravy, guerdon, haul, honor, inducement, jackpot, laurel, loot, medal, meed, payoff, pickings, pillage, plum, plunder, possession, premium, privilege, purse, recompense, requital, reward, scholarship, spoil, spoils, stakes, strokes, swag, title, trophy, windfall
    Antonyms: blame, punishment
  3. noun goal; best
    Synonyms: aim, ambition, choice, conquest, cream, desire, elite, fat, flower, gain, gold, hope, pick, pride, prime, top
  4. verb value highly
    Synonyms: appreciate, apprize, cherish, count, enshrine, esteem, guard, hold dear, rate, regard highly, set store by, treasure
    Antonyms: despise, dislike, hate, not care

ارجاع به لغت prize

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «prize» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/prize

لغات نزدیک prize

پیشنهاد بهبود معانی