با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Count

kaʊnt kaʊnt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    counted
  • شکل سوم:

    counted
  • سوم‌شخص مفرد:

    counts
  • وجه وصفی حال:

    counting
  • شکل جمع:

    counts

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive verb - intransitive adverb B1
کنت، شمردن، حساب کردن، پنداشتن، فرض کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
noun verb - transitive verb - intransitive adverb
شمار، شمردن
- Can you count to five?
- می‌توانی تا پنج بشماری؟
- We counted the money.
- پول‌ها را شمردیم.
- Can you count?
- می‌توانی بشماری؟ (می‌توانی حساب کنی؟)
- There are six of us, counting me.
- با من، شش نفر می‌شویم.
- I count myself very fortunate.
- من خود را خیلی خوشبخت می‌دانم.
- Money doesn't count.
- پول مهم نیست.
- His opinions count.
- عقاید او ارزشمند است.
- Each basket counts for two points.
- (بسکتبال) هر گل دو امتیاز دارد.
- You can't count on his friendship.
- روی دوستی او نمی‌شود حساب کرد.
- His count was wrong.
- شمارش او غلط بود، حسابش غلط بود.
- according to the official government count
- طبق آمار (محاسبه‌ی) رسمی دولت
- He was down for a count of seven.
- او هفت ثانیه (تا شمارش هفت) افتاده بود.
- He was found guilty on four counts.
- او در چهار مورد اتهام گناهکار شمرده شد.
- It would count heavily against you if you are absent!
- اگر غایب بشوید سخت به ضررتان تمام خواهد شد!
- I no longer count him among my friends.
- دیگر او را جزو دوستان خود به شمار نمی‌آورم.
- If you are going hiking, count me in.
- اگر برای پیاده‌روی می‌روید، من هم هستم.
- If you are going to drink, you can count me out.
- اگر می‌خواهید مشروب بخورید، من نیستم.
- The money you pay will count toward your pension.
- پولی که می‌دهید به حساب بازنشستگی شما افزوده خواهد شد.
- He keeps count of all expenditures.
- او حساب همه‌ی مخارج را دارد.
- I lost count of time.
- حساب زمان از دستم در رفت.
- I lost count of the (number of) guests.
- حساب (تعداد) مهمان‌ها از دستم در رفت.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد count

  1. noun tally; number
    Synonyms: calculation, computation, enumeration, numbering, outcome, poll, reckoning, result, sum, toll, total, whole
    Antonyms: estimate, guess
  2. verb add, check in order
    Synonyms: add up, calculate, cast, cast up, cipher, compute, enumerate, estimate, figure, foot, keep tab, number, numerate, reckon, run down, score, sum, take account of, tally, tell, tick off, total, tot up
    Antonyms: estimate, guess
  3. verb consider, deem
    Synonyms: await, esteem, expect, hope, impute, judge, look, look upon, rate, regard, think
    Antonyms: disregard, ignore
  4. verb have importance
    Synonyms: carry weight, cut ice, enter into consideration, import, matter, mean, militate, rate, signify, tell, weigh
  5. verb include
    Synonyms: await, expect, hope, look, number among, take into account, take into consideration
    Antonyms: exclude

Phrasal verbs

  • count against

    به ضرر (کسی) تمام شدن

  • count among

    در زمره‌ی (چیزی) حساب کردن، به شمار آوردن

  • count in

    وارد گروه کردن، به حساب آوردن، در لیست قرار دادن

  • count on

    روی کسی یا چیزی حساب باز کردن، اعتماد کردن

  • count out

    از لیست خارج کردن، مستثنی کردن، راه ندادن، بیرون نگه داشتن

  • count toward

    به حساب چیزی منظور شدن یا کردن

Collocations

Idioms

لغات هم‌خانواده count

ارجاع به لغت count

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «count» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/count

لغات نزدیک count

پیشنهاد بهبود معانی