امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Number

ˈnʌmbər ˈnʌmbə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    numbered
  • شکل سوم:

    numbered
  • سوم‌شخص مفرد:

    numbers
  • وجه وصفی حال:

    numbering
  • شکل جمع:

    numbers
  • صفت عالی:

    numbest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A1
عدد (واحدی که بخشی از سیستم شمارش و محاسبه را تشکیل می‌دهد)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- 30, 400, and a thousand are all numbers.
- ۳۰ و ۴۰۰ و هزار همگی عدد هستند.
- Think of a number from one to twelve and multiply it by three.
- یک عدد از یک تا دوازده را در نظر بگیرید و آن را در سه ضرب کنید.
noun countable A1
شماره (برای علامت‌گذاری)
- room number 104
- اتاق شماره‌ی ۱۰۴
- What's your flight number?
- شماره‌ی پرواز شما چند است؟
noun countable A1
شماره (تلفن)
- Can you give me your number?
- آیا می‌شه شماره‌ات رو بهم بدی؟
- I lost my phone and now I can't remember anyone's number.
- تلفنم را گم کردم و حالا شماره‌ی کسی را به خاطر نمی‌آورم.
noun singular B1
تعداد
- The number of students in the class has increased.
- تعداد دانش‌آموزان کلاس افزایش یافته است.
- the number of chairs in this room
- تعداد صندلی‌ها در این اتاق
- The number of attendees at the event exceeded our expectations.
- تعداد شرکت‌کنندگان در این مراسم فراتر از انتظار ما بود.
noun singular
گروه، دسته
- The success of our number relies on each individual's contribution.
- موفقیت گروه ما به مشارکت هر فرد بستگی دارد.
- One of our number fell behind during the hike.
- یکی از دسته‌ی ما در پیاده‌روی عقب افتاد.
noun countable
شماره (مجله و روزنامه و غیره)
- This month's number of the magazine includes a fascinating article on space exploration.
- در شماره‌ی این ماه مجله مقاله‌ی جذابی در مورد اکتشاف فضا آمده است.
- I need to buy the latest number of Vogue.
- باید تازه‌ترین شماره‌ی وگ را بخرم.
noun countable informal
پوشاک لباس
- That number you wore to the party last night was stunning.
- لباسی که دیشب توی مهمونی پوشیده بودی، محشر بود.
- Her collection of numbers is enviable.
- مجموعه‌ی لباس‌هایش حسادت‌برانگیز است.
noun countable informal
انگلیسی آمریکایی تیکه (فردی با ویژگی‌ای خاص)
- My grandma is a real number, still going out dancing every weekend.
- مادربزرگم یه تیکه‌ است، هنوز هم هر آخر هفته برای رقصیدن می‌ره بیرون.
- My boyfriend is a real sexy number.
- دوست‌پسرم یه تیکه‌ی سکسیه.
noun countable
موسیقی آهنگ (کوتاه)
- She sang a beautiful number.
- آهنگ زیبایی را خواند.
- The band played a soulful number that brought tears to the audience's eyes.
- گروه آهنگ روح‌نوازی را نواخت که اشک تماشاگران را درآورد.
verb - transitive C1
شماره‌گذاری کردن
- You must number every page!
- باید همه‌ی صفحات را شماره‌گذاری کنی!
- numbered seats
- صندلی‌های شماره‌گذاری‌شده
verb - intransitive C2
به ... رسیدن، بالغ شدن به (از نظر تعداد)
- The people at the meeting numbered in the thousands.
- تعداد افراد حاضر در گردهمایی به هزاران نفر رسید.
- The books on the shelf numberd thirty.
- [تعداد] کتاب‌های قفسه به سی رسید.
noun uncountable
دستور زبان شمار، عدد
- singular number
- شمار مفرد
- quadral number
- عدد چهارگانه
noun plural
ریاضی حساب (جمع و تفریق و ضرب و تقسیم) (numbers)
- She taught children their numbers.
- او به بچه‌ها حساب یاد می‌داد.
- She teaches him his numbers.
- به او حساب یاد می‌دهد.
noun plural
ادبیات وزن (شعر) (numbers)
- The professor taught us how to analyze the numbers in a poem.
- استاد به ما یاد داد که چگونه وزن شعر را تجزیه‌وتحلیل کنیم.
- Poetry's power lies in the arrangement of its numbers.
- قدرت شعر در چینش وزن آن نهفته است.
noun plural
ادبیات اشعار (موزون) (numbers)
- I marveled at the power of numbers.
- از قدرت اشعار شگفت‌زده شدم.
- Numbers paint a vivid portrait of reality.
- اشعار پرتره‌ای واضح از واقعیت را ترسیم می‌کنند.
noun plural
قدیمی موسیقی نت‌ها (numbers)
- He created mesmerizing numbers.
- نت‌های مسحورکننده‌ای را خلق کرد.
- The numbers in the symphony created a harmonious melody.
- این نت‌ها در سمفونی ملودی هماهنگی به وجود آوردند.
noun countable
بخش (برنامه)، برنامه (تماشاخانه و سیرک و غیره)
- The last number in the program was a rustic dance.
- آخرین بخش برنامه رقص روستایی بود.
- I enjoyed this number.
- از این بخش لذت بردم.
noun
شیرین‌کاری
- He practiced his number.
- شیرین‌کاری‌اش را تمرین کرد.
- He amazed passersby with a mind-bending number.
- با شیرین‌کاری‌ای شگفت‌انگیز عابران را شگفت‌زده کرد.
noun
آسیب، صدمه
- She tripped and did a number on her knee, causing her to wince in pain.
- زمین خورد و آسیبی به زانویش وارد شد که باعث شد از درد چهره در‌ هم‌ بکشد.
- Despite the bandage wrapped around her knee, the bruise from the number she did was still visible.
- علی‌رغم بانداژی که دور زانویش پیچیده بود، کبودی صدمه‌اش هنوز قابل مشاهده بود.
noun
بینش
- His number was truly exceptional.
- بینش او به‌راستی استثنایی بود.
- Her impressive number was evident.
- بینش تأثیرگذار او مشهود بود.
noun plural
اعداد (بازی) (نوعی شرط‌بندی یا قرعه‌کشی)
- I enjoy playing the numbers.
- از بازی اعداد لذت می‌برم.
- The numbers game is a popular form of illegal gambling in poor neighborhoods.
- بازی اعداد شکل محبوبی از قمار غیرقانونی در محله‌های فقیرنشین است.
noun plural
آمار (فردی)
- The player's numbers have been steadily improving this season.
- آمار این بازیکن در این فصل به‌طور پیوسته در حال بهبود بوده است.
- I praise your numbers.
- آمار شما را تحسین می‌کنم.
- Each player's salary is based on his last year's numbers.
- حقوق هر بازیکن به آمار (برد و باخت) سال پیش او بستگی دارد.
noun plural
آمار (مربوط به تعداد بینندگان یک برنامه‌ی تلویزیونی یا شنوندگان یک برنامه‌ی رادیویی)
- The numbers for this television show's viewership have been steadily decreasing.
- آمار بینندگان این برنامه‌ی تلویزیونی به‌طور پیوسته در حال کاهش بوده است.
- We need to assess the numbers for the radio program to determine its success.
- برای تعیین موفقیت برنامه‌ی رادیویی باید آمار را ارزیابی کنیم.
noun
عدد (برای اشاره به شخص بدون توجه به فردیت)
- Being just a number is disappointing.
- فقط یک عدد بودن ناامیدکننده است.
- At the university, she was just a number.
- او در دانشگاه فقط یک عدد بود.
noun
عمر (معمولاً با up می‌آید)
- the bullet that had his number on it
- گلوله‌ای که قرار بود او را بکشد
- His number was up.
- عمرش تمام شد.
verb - transitive
شمردن
- Who can number the stars?
- چه کسی می‌تواند ستارگان را بشمارد؟
- I number the days until we meet again.
- روزها را می‌شمارم تا یکدیگر را دوباره ببینیم.
verb - transitive
معدود کردن
- He is old and his days are numbered.
- او پیر است و ایام عمرش معدود شده‌اند.
- I warned you, your days are numbered!
- به شما هشدار دادم، روزهای عمر شما معدود شده‌اند!
verb - intransitive
محسوب شدن، به حساب آمدن
- They are numbered among the missing in action.
- آن‌ها ناپدیدشدگان جنگ محسوب شده‌اند.
- We were numbered among the worst hit.
- در بین بدترین آسیب‌دیدگان به حساب آمدیم.
noun informal
چیز
- Your hat is a smart number.
- کلاهت چیز شیکی است.
- This a good number!
- این یه چیز خوبه!
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد number

  1. noun unit of the mathematical system
    Synonyms:
    cardinal character chiffer cipher count decimal denominator digit emblem figure folio fraction googol integer numeral numerator ordinal prime representation sign statistic sum symbol total whole number
    Antonyms:
    letter
  1. noun aggregate, bunch
    Synonyms:
    abundance amount caboodle collection company conglomeration crowd estimate flock horde jillion lot manifoldness many multitude plenitude plenty product quantity slew sum throng total totality umpteen volume whole zillion
    Antonyms:
    one
  1. verb count, calculate
    Synonyms:
    account add add up aggregate amount come computer count heads count noses count off enumerate estimate figure in figure out include keep tabs numerate reckon run run down run into run to sum take account of tale tally tell tick off total tote tote up
    Antonyms:
    estimate guess

Collocations

  • beyond number

    بی‌شمار

    بی‌شمار، ناشمردنی، شمارناپذیر

  • without number

    بی‌شمار، بسیار زیاد، بی‌حدوحصر

Idioms

  • by the numbers

    1- (ارتش) به ترتیب شماره یا تسلسل 2- خودبه‌خود و بدون اندیشه، با بی‌فکری

  • do a number on (someone)

    (امریکا - عامیانه) بامبول زدن، حقه سوار کردن، بدرفتاری کردن، تحقیر کردن

  • have one's number on it

    (عامیانه - به‌ویژه در مورد فشنگ) قسمت کسی بودن، سرنوشت کسی را در دست داشتن

  • one's number is up

    (عامیانه) هنگام مرگ یا تنبیه (و غیره‌ی) کسی فرا رسیده است

  • have someone's number

    مثل کف دست شناختن، کسی را خوب شناختن، دل و روده‌ی کسی را وجب کردن، از نیت کسی باخبر بودن

لغات هم‌خانواده number

ارجاع به لغت number

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «number» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/number

لغات نزدیک number

پیشنهاد بهبود معانی