با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Crowd

kraʊd kraʊd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    crowded
  • شکل سوم:

    crowded
  • سوم‌شخص مفرد:

    crowds
  • وجه وصفی حال:

    crowding
  • شکل جمع:

    crowds

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive verb - intransitive A2
جمعیت، ازدحام، شلوغی، اجتماع، گروه، ازدحام کردن، چپیدن، با زور و فشار پر کردن، انبوه مردم

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- A crowd (of people) gathered in the square.
- انبوهی از مردم در میدان گرد آمدند.
- He vanished into the crowd.
- او در میان جمعیت ناپدید شد.
- He is a crowd pleaser.
- او عوام فریب است، او مردم پسند است.
- the political leader and his crowd of followers
- رهبر سیاسی و گروه پیرو او
- The referee blew his whistle and the crowd roared.
- داور مسابقه سوت زد و تماشاگران برخروشیدند.
- Reporters crowded the courtroom.
- گزارشگران در دادگاه ازدحام کردند.
- Fifty people were crowded into a small bus.
- پنجاه نفر را در یک اتوبوس کوچک چپانده بودند.
- They crowded the sheep into the pen.
- گوسفندان را به آغل راندند.
- People crowded about his corpse.
- مردم دور جسد او جمع شدند.
- The children crowded me out of the bed.
- بچه‌ها مرا از تخت بیرون انداختند.
- Stop crowding me, I can't write any faster!
- اذیتم نکن! از این تندتر نمی‌توانم بنویسم!
- Today the streets are crowded.
- امروز خیابانها شلوغ است.
- All day, crowds of people came to watch.
- تمام روز دسته‌های انبوه مردم برای تماشا آمدند.
- A whole crowd of relatives are coming to dinner!
- یک قافله قوم و خویش برای شام خواهند آمد!
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد crowd

  1. noun large assembly
    Synonyms: army, array, blowout, bunch, cattle, circle, clique, cloud, cluster, company, concourse, confluence, conflux, congeries, congregation, coterie, crew, crush, deluge, drove, faction, flock, flood, gaggle, great unwashed, group, herd, horde, host, jam, legion, lot, mass, masses, meet, mob, multitude, muster, organization, pack, party, people, posse, press, rabble, rank and file, scores, sellout, set, stream, surge, swarm, throng, troupe, tumult
  2. noun special group of friends
    Synonyms: bunch, circle, clique, coterie, faction, group, in-crowd, lot, posse, push, set
  3. verb cram, press into area
    Synonyms: bear, bunch, bundle, chock, cluster, congest, congregate, crush, deluge, elbow, flock, gather, huddle, jam, jam-pack, justle, mass, muster, overcrowd, pack, pack ‘em in, pack like sardines, pile, push, ram, sardine, shove, squash, squeeze, squish, stream, surge, swamp, swarm, throng, top off, troop
    Antonyms: abandon, leave, retreat

Phrasal verbs

  • crowd out

    (با فشار یا ازدحام کسی را) بیرون راندن

Collocations

Idioms

  • crowd (on) sail

    (کشتی بادبانی) شمار زیادی بادبان افراشتن (برای زیاد کردن سرعت)

  • three is a crowd

    (عامیانه) مزاحم نشو (ما دو نفر می‌خواهیم تنها باشیم)، سه نفری نمی‌شود.

لغات هم‌خانواده crowd

ارجاع به لغت crowd

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «crowd» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/crowd

لغات نزدیک crowd

پیشنهاد بهبود معانی