فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Shove

ʃʌv ʃʌv

گذشته‌ی ساده:

shoved

شکل سوم:

shoved

سوم‌شخص مفرد:

shoves

وجه وصفی حال:

shoving

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive

هل دادن

Pari shoved the table against the wall.

پری میز را به طرف دیوار هل داد.

He had to shove the heavy box aside to clear the path.

مجبور شد جعبه‌ی سنگین را هل بدهد تا مسیر را باز کند.

verb - intransitive verb - transitive

عقب زدن، پس راندن (با فشار)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

The police shoved the strikers back.

پلیس اعتصاب‌کنندگان را عقب زد.

The bully attempted to shove his classmate.

قلدر سعی کرد هم‌کلاسی‌اش را عقب بزند.

verb - transitive informal

چپاندن، گذاشتن (چیزی در جایی) (با عجله یا با بی‌دقتی)

Don't shove your dirty clothes under the bed.

لباس‌های کثیفت رو زیر تخت نچپان.

The kids shoved their toys under the bed to hide them.

بچه‌ها اسباب‌بازی‌هایشان را زیر تخت گذاشتند تا آن‌ها را پنهان کنند.

verb - intransitive informal

انگلیسی بریتانیایی کنار رفتن، جا باز کردن (برای کسی)

Please shove over so I can sit down on the bench.

کنار برو تا بتونم روی نیمکت بشینم.

Shove over so she can sit down.

جا باز کن تا بتونه بشینه.

noun countable

هل

Ali's shove sent me sliding down the ice.

هل علی مرا روی یخ به پایین سر داد.

With a sudden shove, the door swung open.

با هل ناگهانی در باز شد.

verb - transitive

مجازی گذاشتن، انداختن، تحمیل کردن (با روش غیرفیزیکی)

My neighbor always tries to shove his responsibilities onto someone else.

همسایه‌ی من همیشه سعی می‌کند مسئولیت‌های خود را روی دوش شخص دیگری بگذارد.

The manager tried to shove extra work on me.

مدیر سعی کرد کار اضافی را روی [دوش] من بیندازد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

I will not let you shove your opinions upon me.

نمی‌ذارم نظراتت رو به من تحمیل کنی.

verb - intransitive

جلو رفتن، راه خود را باز کردن (با هل دادن)

The angry crowd began to shove.

جمعیت خشمگین شروع به جلو رفتن کردند.

My little brother always tries to shove to be the first in line.

برادر کوچکم همیشه سعی می‌کند راهش را باز کند تا در صف اول باشد.

verb - intransitive

رفتن (معمولاً با off می‌آید)

As soon as the meeting ended, the participants began to shove.

به محض پایان جلسه، شرکت‌کنندگان شروع به رفتن کردند.

He didn't want to talk to anyone, so he shoved off without saying a word.

نمی‌خواست با کسی حرف بزنه، پس بدون اینکه حرفی بزنه، رفت.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد shove

  1. verb push without gentleness
    Synonyms:
    push press drive thrust prod poke nudge elbow shoulder propel impel force cram jam jostle hustle crowd bulldoze buck boost dig jab
    Antonyms:
    pull

Phrasal verbs

shove off

1- با هل دادن قایق را از کرانه دور کردن 2- (عامیانه) راهی شدن، عزیمت کردن

Idioms

if push comes to shove

(عامیانه) اگر برخورد تبدیل به جنگ شود، اگر قضیه بالا بگیرد

push comes to shove

(عامیانه - معمولا با: if یا when) بحران، سختی

ارجاع به لغت shove

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «shove» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/shove

لغات نزدیک shove

پیشنهاد بهبود معانی