گذشتهی ساده:
buckedشکل سوم:
buckedسومشخص مفرد:
bucksوجه وصفی حال:
buckingشکل جمع:
bucksشکل جمع دیگر این لغت در معنای پنجم: buck
انگلیسی آمریکایی یک دلار
Give me five bucks.
پنج دلار بده.
You can get a decent lunch here for just ten bucks.
اینجا با ده دلار میتونی یه ناهار خوب بخوری.
(انگلیسی هندی) یک روپیه
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
She tipped the waiter twenty bucks.
به گارسون بیست روپیه انعام داد.
I don’t have a single buck left in my pocket.
یه روپیه هم توی جیبم نمونده.
(انگلیسی آفریقای جنوبی) یک رَند
The tickets cost around three hundred bucks each.
هر بلیت حدود سیصد رند قیمت داشت.
I only had ten bucks left after paying the taxi fare.
بعداز پرداخت کرایهی تاکسی، فقط ده رند برام مونده بود.
پول زیاد، پول هنگفت (همراه با کلماتی برای اشاره به پول زیاد استفاده میشود)
Winning the lottery could bring you mega bucks overnight.
برنده شدن در لاتاری میتواند یکشبه برایت ثروت کلانی به ارمغان بیاورد.
She made big bucks after selling her company.
بعداز فروش شرکتش، ثروت زیادی به دست آورد.
نر (برای حیواناتی مانند گوزن و خرگوش و...)
In South Africa, we saw many bucks running across the plains.
در آفریقای جنوبی، تعداد زیادی آهو را دیدیم که از دشت عبور میکردند.
A young buck was grazing near the river.
گوزن نر جوانی نزدیک رودخانه مشغول چرا بود.
a buck deer
آهوی نر
(ژیمناستیک) خرک
Mastering the buck takes a lot of strength and balance.
تسلط بر خرک ژیمناستیک نیاز به قدرت و تعادل زیادی دارد.
He injured his ankle while trying to vault over the buck.
هنگام تلاش برای پرش از روی خرک، مچ پایش آسیب دید.
جفتک انداختن (اسب)
Suddenly the horse bucked and threw its rider to the ground.
ناگهان اسب جفتک پراند و سوارکار را بر زمین پرت کرد.
The cowboy was thrown when the horse bucked.
زمانی که اسب جفتک انداخت، کابوی به زمین افتاد.
When it came time to pay, he started to buck.
موقع پول دادن که رسید شروع کرد به جفتک پرانی.
a bucking horse
اسب چموش
پیروی نکردن، مقاومت کردن، مخالفت کردن، سرپیچی کردن، تمکین نکردن
They bucked the traditional approach and found a more innovative solution.
آنها با روشهای سنتی مخالفت کردند و راهحل نوآورانهتری پیدا کردند.
She always bucks the norms and does things her own way.
او همیشه از هنجارها سرپیچی میکند و کارها را به روش خودش انجام میدهد.
He was the only one who bucked against the tortures.
او یگانه کسی بود که در برابر شکنجهگران سینه سپر کرد.
to buck me trend
از راه و رسم (بهخصوصی) پیروی نکردن
Salmon bucking against a stiff current
ماهیهای آزاد که در جهت مخالف جریان شدید آب حرکت میکردند
(امریکا - عامیانه) سخت کوشیدن (برای ترفیع و اضافه حقوق و غیره)
از زیر بار مسئولیت شانه خالی کردن
من مصدر کار و مسئول تصمیمگیری هستم.
یک دلار و نیم
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «buck» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/buck