آخرین به‌روزرسانی:

Buck

bʌk bʌk

گذشته‌ی ساده:

bucked

شکل سوم:

bucked

سوم‌شخص مفرد:

bucks

وجه وصفی حال:

bucking

شکل جمع:

bucks

توضیحات:

شکل جمع دیگر این لغت در معنای پنجم: buck

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable informal

انگلیسی آمریکایی یک دلار

Give me five bucks.

پنج دلار بده.

You can get a decent lunch here for just ten bucks.

اینجا با ده دلار می‌تونی یه ناهار خوب بخوری.

noun countable informal

(انگلیسی هندی) یک روپیه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

She tipped the waiter twenty bucks.

به گارسون بیست روپیه انعام داد.

I don’t have a single buck left in my pocket.

یه روپیه هم توی جیبم نمونده.

adjective countable informal

(انگلیسی آفریقای جنوبی) یک رَند

The tickets cost around three hundred bucks each.

هر بلیت حدود سیصد رند قیمت داشت.

I only had ten bucks left after paying the taxi fare.

بعداز پرداخت کرایه‌ی تاکسی، فقط ده رند برام مونده بود.

noun plural informal

پول زیاد، پول هنگفت (همراه با کلماتی برای اشاره به پول زیاد استفاده می‌شود)

Winning the lottery could bring you mega bucks overnight.

برنده شدن در لاتاری می‌تواند یک‌شبه برایت ثروت کلانی به ارمغان بیاورد.

She made big bucks after selling her company.

بعداز فروش شرکتش، ثروت زیادی به دست آورد.

noun countable

نر (برای حیواناتی مانند گوزن و خرگوش و...)

In South Africa, we saw many bucks running across the plains.

در آفریقای جنوبی، تعداد زیادی آهو را دیدیم که از دشت عبور می‌کردند.

A young buck was grazing near the river.

گوزن نر جوانی نزدیک رودخانه مشغول چرا بود.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

a buck deer

آهوی نر

noun countable

(ژیمناستیک) خرک

Mastering the buck takes a lot of strength and balance.

تسلط بر خرک ژیمناستیک نیاز به قدرت و تعادل زیادی دارد.

He injured his ankle while trying to vault over the buck.

هنگام تلاش برای پرش از روی خرک، مچ پایش آسیب دید.

verb - intransitive

جفتک انداختن (اسب)

Suddenly the horse bucked and threw its rider to the ground.

ناگهان اسب جفتک پراند و سوارکار را بر زمین پرت کرد.

The cowboy was thrown when the horse bucked.

زمانی که اسب جفتک انداخت، کابوی به زمین افتاد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

When it came time to pay, he started to buck.

موقع پول دادن که رسید شروع کرد به جفتک پرانی.

a bucking horse

اسب چموش

verb - transitive

پیروی نکردن، مقاومت کردن، مخالفت کردن، سرپیچی کردن، تمکین نکردن

They bucked the traditional approach and found a more innovative solution.

آن‌ها با روش‌های سنتی مخالفت کردند و راه‌حل نوآورانه‌تری پیدا کردند.

She always bucks the norms and does things her own way.

او همیشه از هنجارها سرپیچی می‌کند و کارها را به روش خودش انجام می‌دهد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He was the only one who bucked against the tortures.

او یگانه کسی بود که در برابر شکنجه‌گران سینه سپر کرد.

to buck me trend

از راه و رسم (به‌خصوصی) پیروی نکردن

Salmon bucking against a stiff current

ماهی‌های آزاد که در جهت مخالف جریان شدید آب حرکت می‌کردند

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد buck

  1. noun male animal
    Synonyms:
    bull stag
  1. verb resist, kick off
    Synonyms:
    fight oppose resist combat withstand dispute contest repel start throw jump leap trip jerk kick off duel traverse bound vault unseat prance dislodge
  1. verb to attempt to throw a rider by jumping
    Synonyms:
    rear plunge buck-off unseat unhorse tear jerk dislodge throw off eject shoot shoot down hitch charge
  1. noun a gymnastic horse without pommels and with one end elongated; used lengthwise for vaulting
    Synonyms:
    vaulting-horse long-horse

Phrasal verbs

buck for

(امریکا - عامیانه) سخت کوشیدن (برای ترفیع و اضافه حقوق و غیره)

buck up

تهییج شدن، تشویق شدن، سرحال آمدن

پیشرفت کردن، بهبود دادن، بهتر کردن

Idioms

pass the buck

از زیر بار مسئولیت شانه خالی کردن

the buck stops here

من مصدر کار و مسئول تصمیم‌گیری هستم.

a buck and a half

یک دلار و نیم

ارجاع به لغت buck

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «buck» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/buck

لغات نزدیک buck

پیشنهاد بهبود معانی