فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Shoot

ʃuːt ʃuːt

گذشته‌ی ساده:

shot

شکل سوم:

shot

سوم‌شخص مفرد:

shoots

وجه وصفی حال:

shooting

شکل جمع:

shoots

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive verb - intransitive B1

(گلوله و غیره) در کردن، گلوله زدن، (از کمان و غیره) رها کردن، پرتاب کردن، زدن، رها شدن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح متوسط

مشاهده

Steam shoots out of the opening.

بخار از دهانه فوران می‌کند.

The stolen glances which the lovers shot at each other.

نگاه‌های دزدکی که عشاق به هم می‌کردند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

if you have questions, shoot!

اگر سؤالی دارید بپرسید!

Mahnoosh shot an inviting smile at me.

مهنوش لبخند وسوسه‌انگیزی به من زد.

This war movie was shot in California.

این فیلم جنگی در کالیفرنیا برداشته شده بود.

He shoots heroin every night.

هرشب هروئین می‌زند.

From twenty feet away, he shot the ball right into the basket.

از فاصله‌ی بیست فوتی توپ را درست توی حلقه پراند.

He shot the ball into the goal.

توپ را توی دروازه شوت کرد.

Water was shooting with tremendous pressure from the broken pipe.

از لوله‌ی شکسته آب با فشار زیاد پرتاب می‌شد.

Zary shot out a few angry words.

زری چند حرف خشم‌آمیز زد.

We don't shoot traitors, we hang them.

ما خائن‌ها را تیرباران نمی‌کنیم، آن‌ها را به دار می‌زنیم.

He likes to shoot rabbits.

او دوست دارد خرگوش شکار کند.

Shooting elephants is no longer allowed.

شکار فیل، دیگر مجاز نیست.

to shoot marbles

تیله‌بازی کردن

to shoot a round of gulf

یک دور گلف بازی کردن

snakes shooting out their tongues

مارهایی که زبان خود را بیرون می‌پرانند

to shoot an elevator up ward

آسانسور را مثل برق بالا بردن

The car shot forward with a jerk.

اتومبیل با یک تکان به جلو پرید.

He shot the dishes into the sink.

ظرفها را توی ظرفشویی انداخت.

volcanoes shooting molten rock into the air

آتشفشان‌هایی که سنگ گداخته به هوا پرتاب می‌کنند

Some snakes shoot their venom.

برخی مارها زهر خود را پرتاب می‌کنند.

Black smoke was shooting out from the chimney.

دود سیاه از دودکش بیرون می‌زد.

Does a porcupine really shoot its spines?

آیا جوجه‌تیغی واقعاً تیغ می‌پراند؟

Now plants are shooting out buds.

اکنون گیاهان شکوفه درمی‌آورند.

The hunter shot a deer.

شکارچی یک آهو زد.

He has shot two people.

او دو نفر را تیر زده است.

to shoot an arrow

تیر انداختن (با کمان)

to shoot a rifle

تفنگ در کردن

to shoot a missile

موشک انداختن

to shoot laser beams at the moon

پرتو لیزر به ماه انداختن

verb - transitive

فیلم‌برداری کردن، عکس‌برداری کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

With this camera you can easily shoot birds in flight.

با این دوربین به‌آسانی می‌توانید از پرندگان درحال پرواز عکس بگیرید.

verb - transitive

آمپول زدن

verb - intransitive

درد کردن، سوزش داشتن

a shooting pain in my feet

تیر کشیدن پاهایم

verb - intransitive

جوانه زدن

noun countable

شکار، تیراندازی

a wild turkey shoot

شکار بوقلمون وحشی

noun countable

انشعاب، رویش انشعابی، رویش شاخه، جوانه

green shoots around the old tree trunk

جوانه‌های سبز اطراف تنه‌ی درخت کهنسال

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد shoot

  1. verb discharge a projectile, often to injure or kill
    Synonyms:
    fire execute kill hit trigger launch propel project discharge open fire let fly loose dispatch fling hurl expel emit set off blast explode pump plug gun murder bombard barrage bring down pick off throw lead catapult drop the hammer pull the trigger let go with bag pop zap torpedo
    Antonyms:
    backfire
  1. verb dash
    Synonyms:
    run rush dart race speed hurry tear charge bolt fly spring whisk pass reach fling flash gallop boil scoot streak hurtle chase lash hotfoot whiz spurt skirr
    Antonyms:
    walk

Phrasal verbs

shoot at (or for)

(عامیانه) تلاش کردن (برای چیزی)، هدف‌گیری کردن، کوشیدن

shoot down

1- سرنگون کردن، به زیر افکندن 2- (عامیانه) ردکردن، وازدن، تباه کردن

shoot up

1- سریع رشد کردن 2- با چندین گلوله زدن 3- مواد مخدر تزریق کردن

Idioms

shoot from the hip

عجولانه یا بدون فکر عمل کردن یا حرف زدن، نسنجیده کار کردن

shoot off one's mouth

(امریکا - عامیانه) 1- با بی‌فکری حرف زدن، نسنجیده سخن گفتن، حرف پراندن 2- پز دادن، رجز خواندن

shoot straight

صادقانه عمل کردن یا حرف زدن

shoot the works

1- (قمار) موجودی خود را شرط‌بندی کردن، رست زدن 2- حداکثر کوشش را کردن

(امریکا - عامیانه) 1- (پوکر) رست زدن، همه‌چیز را یکباره به خطر انداختن 2- سخت کوشیدن، به‌شدت تقلا کردن

shoot the breeze

گپ زدن، اختلاط کردن، از این‌ در و آن‌ در حرف زدن

ارجاع به لغت shoot

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «shoot» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/shoot

لغات نزدیک shoot

پیشنهاد بهبود معانی