با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Shoot

ʃuːt ʃuːt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    shot
  • شکل سوم:

    shot
  • سوم‌شخص مفرد:

    shoots
  • وجه وصفی حال:

    shooting
  • شکل جمع:

    shoots

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive verb - intransitive B1
(گلوله و غیره) در کردن، گلوله زدن، (از کمان و غیره) رها کردن، پرتاب کردن، زدن، رها شدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- Steam shoots out of the opening.
- بخار از دهانه فوران می‌کند.
- The stolen glances which the lovers shot at each other.
- نگاه‌های دزدکی که عشاق به هم می‌کردند.
- if you have questions, shoot!
- اگر سؤالی دارید بپرسید!
- Mahnoosh shot an inviting smile at me.
- مهنوش لبخند وسوسه‌انگیزی به من زد.
- This war movie was shot in California.
- این فیلم جنگی در کالیفرنیا برداشته شده بود.
- He shoots heroin every night.
- هرشب هروئین می‌زند.
- From twenty feet away, he shot the ball right into the basket.
- از فاصله‌ی بیست فوتی توپ را درست توی حلقه پراند.
- He shot the ball into the goal.
- توپ را توی دروازه شوت کرد.
- Water was shooting with tremendous pressure from the broken pipe.
- از لوله‌ی شکسته آب با فشار زیاد پرتاب می‌شد.
- Zary shot out a few angry words.
- زری چند حرف خشم‌آمیز زد.
- We don't shoot traitors, we hang them.
- ما خائن‌ها را تیرباران نمی‌کنیم، آن‌ها را به دار می‌زنیم.
- He likes to shoot rabbits.
- او دوست دارد خرگوش شکار کند.
- Shooting elephants is no longer allowed.
- شکار فیل، دیگر مجاز نیست.
- to shoot marbles
- تیله‌بازی کردن
- to shoot a round of gulf
- یک دور گلف بازی کردن
- snakes shooting out their tongues
- مارهایی که زبان خود را بیرون می‌پرانند
- to shoot an elevator up ward
- آسانسور را مثل برق بالا بردن
- The car shot forward with a jerk.
- اتومبیل با یک تکان به جلو پرید.
- He shot the dishes into the sink.
- ظرفها را توی ظرفشویی انداخت.
- volcanoes shooting molten rock into the air
- آتشفشان‌هایی که سنگ گداخته به هوا پرتاب می‌کنند
- Some snakes shoot their venom.
- برخی مارها زهر خود را پرتاب می‌کنند.
- Black smoke was shooting out from the chimney.
- دود سیاه از دودکش بیرون می‌زد.
- Does a porcupine really shoot its spines?
- آیا جوجه‌تیغی واقعاً تیغ می‌پراند؟
- Now plants are shooting out buds.
- اکنون گیاهان شکوفه درمی‌آورند.
- The hunter shot a deer.
- شکارچی یک آهو زد.
- He has shot two people.
- او دو نفر را تیر زده است.
- to shoot an arrow
- تیر انداختن (با کمان)
- to shoot a rifle
- تفنگ در کردن
- to shoot a missile
- موشک انداختن
- to shoot laser beams at the moon
- پرتو لیزر به ماه انداختن
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
فیلم‌برداری کردن، عکس‌برداری کردن
- With this camera you can easily shoot birds in flight.
- با این دوربین به‌آسانی می‌توانید از پرندگان درحال پرواز عکس بگیرید.
verb - transitive
آمپول زدن
verb - intransitive
درد کردن، سوزش داشتن
- a shooting pain in my feet
- تیر کشیدن پاهایم
verb - intransitive
جوانه زدن
noun countable
شکار، تیراندازی
- a wild turkey shoot
- شکار بوقلمون وحشی
noun countable
انشعاب، رویش انشعابی، رویش شاخه، جوانه
- green shoots around the old tree trunk
- جوانه‌های سبز اطراف تنه‌ی درخت کهنسال
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد shoot

  1. verb discharge a projectile, often to injure or kill
    Synonyms: bag, barrage, blast, bombard, bring down, catapult, dispatch, drop the hammer, emit, execute, expel, explode, fire, fling, gun, hit, hurl, ignite, kill, launch, let fly, let go with, loose, murder, open fire, open up, pick off, plug, pop, project, propel, pull the trigger, pump, set off, throw lead, torpedo, trigger, zap
    Antonyms: backfire
  2. verb dash
    Synonyms: boil, bolt, charge, chase, dart, flash, fling, fly, gallop, hotfoot, hurry, hurtle, lash, pass, race, reach, run, rush, scoot, skirr, speed, spring, spurt, streak, tear, whisk, whiz
    Antonyms: walk

Phrasal verbs

  • shoot at (or for)

    (عامیانه) تلاش کردن (برای چیزی)، هدف‌گیری کردن، کوشیدن

  • shoot down

    1- سرنگون کردن، به زیر افکندن 2- (عامیانه) ردکردن، وازدن، تباه کردن

  • shoot up

    1- سریع رشد کردن 2- با چندین گلوله زدن 3- مواد مخدر تزریق کردن

Idioms

  • shoot from the hip

    عجولانه یا بدون فکر عمل کردن یا حرف زدن، نسنجیده کار کردن

  • shoot off one's mouth

    (امریکا - عامیانه) 1- با بی‌فکری حرف زدن، نسنجیده سخن گفتن، حرف پراندن 2- پز دادن، رجز خواندن

  • shoot straight

    صادقانه عمل کردن یا حرف زدن

  • shoot the works

    1- (قمار) موجودی خود را شرط‌بندی کردن، رست زدن 2- حداکثر کوشش را کردن

    (امریکا - عامیانه) 1- (پوکر) رست زدن، همه‌چیز را یکباره به خطر انداختن 2- سخت کوشیدن، به‌شدت تقلا کردن

  • shoot the breeze

    گپ زدن، اختلاط کردن، از این‌ در و آن‌ در حرف زدن

ارجاع به لغت shoot

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «shoot» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/shoot

لغات نزدیک shoot

پیشنهاد بهبود معانی