فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Whiz

ˈwɪz wɪz
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    whizzed
  • شکل سوم:

    whizzed
  • سوم شخص مفرد:

    whizzes
  • وجه وصفی حال:

    whizzing
  • شکل جمع:

    whizzes

توضیحات

به این شکل نیز نوشته می‌شود: whizz

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - intransitive
    غژغژکنان حرکت کردن، غیژی حرکت کردن، مثل برق رد شدن، مثل برق حرکت کردن (سریع و با صدای ویزویز)، تندی انجام دادن (کاری)
    • - a motorcycle whizzed by me
    • - موتورسیکلت غژی از کنارم گذشت
    • - The chef whizzed around the kitchen.
    • - سرآشپز به‌سرعت دور آشپزخانه چرخید.
    • - The natives' arrows whizzed over our heads.
    • - پیکان‌های بومیان غژغژکنان از بالای سرمان رد می‌شدند.
  • noun countable
    ویزویز، غژ، غژغژ، ویژویژ (صدا در اثر سرعت)
    • - the constant whiz of passing cars
    • - (صدای) غژغژ دائم اتومبیل‌های در حال عبور
    • - The whizz of the high-speed rail made it difficult to hear anything else.
    • - صدای ویژویژ سامانه‌ی قطار راه‌آهن پرسرعت شنیدن هر چیز دیگری را دشوار می‌کرد.
  • noun countable informal
    استاد، خبره، متخصص، خدا، نابغه (در انجام کاری)
    • - a whiz at football
    • - خدای فوتبال
    • - a math whizz
    • - خبره‌ی ریاضی
  • noun slang verb - transitive
    انگلیسی آمریکایی شاش، شاشیدن
    • - The long car ride made me have to stop for a whiz.
    • - رانندگی طولانی‌مدت باعث شد که مجبور شوم برای شاشیدن توقف کنم.
    • - The little boy whizzed on the side of the road.
    • - پسر کوچولو در کنار جاده شاشید.
  • noun slang countable uncountable informal
    آمفتامین
    • - He was caught selling whiz to high school students.
    • - او هنگام فروش آمفتامین به دانش‌آموزان دبیرستانی دستگیر شد.
    • - The dangerous side effects of whiz have led to its ban in many countries.
    • - عوارض جانبی خطرناک آمفتامین منجر به ممنوعیت آن در بسیاری از کشورها شده است.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد whiz

  1. noun very intelligent person
    Synonyms: adept, expert, genius, gifted person, marvel, pro, prodigy, professional, star, virtuoso, wonder
    Antonyms: ignoramus, imbecile
  2. verb move quickly by
    Synonyms: bullet, buzz, dart, flit, fly, hiss, hum, hurry, hurtle, race, speed, swish, whir, whirl, whisk, whoosh, zip
    Antonyms: decelerate

ارجاع به لغت whiz

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «whiz» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/whiz

لغات نزدیک whiz

پیشنهاد بهبود معانی