گذشتهی ساده:
buzzedشکل سوم:
buzzedسومشخص مفرد:
buzzesوجه وصفی حال:
buzzingشکل جمع:
buzzesوزوز کردن، ورور کردن، نامشخص حرف زدن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط
Bees buzzed around her head.
زنبورها دور سرش وزوز میکردند.
When I got off the airplane, my ears were still buzzing.
از هواپیما که پیاده شدم هنوز گوشم وزوز میکرد.
به صدا در آوردن (زنگ، تلفن و ...)، زنگ زدن، تلفن زدن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
I'll give you a buzz tonight.
امشب به تو تلفن میزنم.
I buzzed my friend to remind her about our lunch date.
به دوستم زنگ زدم تا قرار ناهارمان را به او یادآوری کنم.
اجازهی ورود دادن
Please buzz me in when you see me at the door.
لطفاً وقتی من را پشت در دیدید به من اجازهی ورود دهید.
I buzzed my friend in so we could start our meeting.
به دوستم اجازهی ورود دادم تا بتوانیم جلسهی خود را شروع کنیم.
(تند) حرکت کردن، پر از سروصدا و فعالیت بودن، همهمه کردن، غوغا کردن
The children buzzed around the playground, filled with excitement.
بچهها در اطراف زمین بازی پر از هیجان همهمه میکردند.
He buzzed through his tasks, determined to finish early.
او در انجام وظایف خود غوغا کرد و مصمم بود زودتر تمام شود.
شلوغ بودن، غرق در فعالیت بودن
The bank was buzzing with activity.
بانک غرق در فعالیت بود.
In the early morning, the office buzzes with employees.
صبح زود، دفتر غرق در فعالیت کارمندان است.
درگیری ذهنی داشتن، مغشوش بودن (ذهن)، آشفته بودن (ذهن)
His mind started to buzz with ideas for his new project.
ذهن او شروع به مغشوش بودن برای ایدههای پروژهی جدیدش کرد.
As the deadline approached, his mind began to buzz with anxiety.
با نزدیک شدن به موعد مقرر، ذهنش از اضطراب آشفته شد.
(با هیجان) حرف زدن، صحبت کردن
Friends buzzed about the new movie all afternoon.
دوستان تمام بعدازظهر دربارهی فیلم جدید با هیجان صحبت کردند.
In the café, patrons buzzed about the latest news.
در کافه، مشتریان در مورد آخرین اخبار با هیجان حرف زدند.
(صدای هواپیما) درآمدن، شروع شدن
The airplane buzzed around the bridge several times.
چند باری صدای هواپیما با چرخیدن دور پل درآمد.
The aircraft buzzed the river, creating ripples in the water below.
صدای هواپیما روی رودخانه شروع شد و موجهایی در آب زیرین ایجاد کرد.
(با دستگاه مخصوص) مو کوتاه کردن
She decided to buzz his hair for the summer.
او تصمیم گرفت موهایش را برای تابستان کوتاه کند.
They plan to buzz the dog's fur to keep him cool.
آنها قصد دارند موی سگ را کوتاه کنند تا او را خنک نگه دارند.
وزوز، ورور، صدا (کم و طولانی)
the buzz of a fly
وزوز مگس
I heard the buzz of the doorbell.
صدای زنگ در را شنیدم.
هیجان
She felt a rush of buzz when she saw her favorite band perform live on stage.
وقتی دید که گروه مورد علاقهاش بهصورت زنده روی صحنه اجرا میکنند، هیجان زیادی را احساس کرد.
As the movie reached its climax, a sense of buzz enveloped the audience.
هنگامی که فیلم به اوج خود رسید، حس هیجان بینندگان را فرا گرفت.
همهمه، هیاهو، سروصدا
The buzz of the city streets was invigorating as people rushed by.
هیاهوی خیابانهای شهر با ازدحام مردم نشاطآور بود.
There was a buzz as the concert was about to begin.
وقتی کنسرت در شرف شروع بود، همهمهای به پا شد.
آوازه
Everyone at the office was caught up in the buzz about the upcoming project launch.
همه در دفتر جویای آوازهی راهاندازی پروژهی آینده بودند.
The latest smartphone release created a buzz among tech enthusiasts.
آخرین عرضهی گوشی هوشمند آوازهای در میان علاقهمندان به فناوری ایجاد کرد.
با شتاب و صدا رفت و آمد کردن
(عامیانه ـ معمولاً به صورت امر) برو! گمشو! دور شوید!
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «buzz» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/buzz