فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Buzz

bʌz bʌz

گذشته‌ی ساده:

buzzed

شکل سوم:

buzzed

سوم‌شخص مفرد:

buzzes

وجه وصفی حال:

buzzing

شکل جمع:

buzzes

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive C2

وزوز کردن، ورور کردن، نامشخص حرف زدن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط

مشاهده

Bees buzzed around her head.

زنبورها دور سرش وزوز می‌کردند.

When I got off the airplane, my ears were still buzzing.

از هواپیما که پیاده شدم هنوز گوشم وز‌وز می‌کرد.

verb - intransitive verb - transitive

به صدا در آوردن (زنگ، تلفن و ...)، زنگ زدن، تلفن زدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

I'll give you a buzz tonight.

امشب به تو تلفن می‌زنم.

I buzzed my friend to remind her about our lunch date.

به دوستم زنگ زدم تا قرار ناهارمان را به او یادآوری کنم.

verb - transitive

اجازه‌ی ورود دادن

Please buzz me in when you see me at the door.

لطفاً وقتی من را پشت در دیدید به من اجازه‌ی ورود دهید.

I buzzed my friend in so we could start our meeting.

به دوستم اجازه‌ی ورود دادم تا بتوانیم جلسه‌ی خود را شروع کنیم.

verb - intransitive

(تند) حرکت کردن، پر از سروصدا و فعالیت بودن، همهمه کردن، غوغا کردن

The children buzzed around the playground, filled with excitement.

بچه‌ها در اطراف زمین بازی پر از هیجان همهمه می‌کردند.

He buzzed through his tasks, determined to finish early.

او در انجام وظایف خود غوغا کرد و مصمم بود زودتر تمام شود.

verb - intransitive C2

شلوغ بودن، غرق در فعالیت بودن

The bank was buzzing with activity.

بانک غرق در فعالیت بود.

In the early morning, the office buzzes with employees.

صبح زود، دفتر غرق در فعالیت کارمندان است.

verb - intransitive

درگیری ذهنی داشتن، مغشوش بودن (ذهن)، آشفته بودن (ذهن)

His mind started to buzz with ideas for his new project.

ذهن او شروع به مغشوش بودن برای ایده‌های پروژه‌ی جدیدش کرد.

As the deadline approached, his mind began to buzz with anxiety.

با نزدیک شدن به موعد مقرر، ذهنش از اضطراب آشفته شد.

verb - intransitive informal

(با هیجان) حرف زدن، صحبت کردن

Friends buzzed about the new movie all afternoon.

دوستان تمام بعدازظهر درباره‌ی فیلم جدید با هیجان صحبت کردند.

In the café, patrons buzzed about the latest news.

در کافه، مشتریان در مورد آخرین اخبار با هیجان حرف زدند.

verb - transitive informal

(صدای هواپیما) درآمدن، شروع شدن

The airplane buzzed around the bridge several times.

چند باری صدای هواپیما با چرخیدن دور پل درآمد.

The aircraft buzzed the river, creating ripples in the water below.

صدای هواپیما روی رودخانه شروع شد و موج‌هایی در آب زیرین ایجاد کرد.

verb - transitive informal

(با دستگاه مخصوص)‌ مو کوتاه کردن

She decided to buzz his hair for the summer.

او تصمیم گرفت موهایش را برای تابستان کوتاه کند.

They plan to buzz the dog's fur to keep him cool.

آن‌ها قصد دارند موی سگ را کوتاه کنند تا او را خنک نگه دارند.

noun singular countable C2

وزوز، ورور، صدا (کم و طولانی)

the buzz of a fly

وزوز مگس

I heard the buzz of the doorbell.

صدای زنگ در را شنیدم.

noun singular countable C2

هیجان

She felt a rush of buzz when she saw her favorite band perform live on stage.

وقتی دید که گروه مورد علاقه‌اش به‌صورت زنده روی صحنه اجرا می‌کنند، هیجان زیادی را احساس کرد.

As the movie reached its climax, a sense of buzz enveloped the audience.

هنگامی که فیلم به اوج خود رسید، حس هیجان بینندگان را فرا گرفت.

noun singular countable uncountable informal

همهمه، هیاهو، سروصدا

The buzz of the city streets was invigorating as people rushed by.

هیاهوی خیابان‌های شهر با ازدحام مردم نشاط‌آور بود.

There was a buzz as the concert was about to begin.

وقتی کنسرت در شرف شروع بود، همهمه‌ای به پا شد.

noun singular countable uncountable informal

آوازه

Everyone at the office was caught up in the buzz about the upcoming project launch.

همه در دفتر جویای آوازه‌ی راه‌اندازی پروژه‌ی آینده بودند.

The latest smartphone release created a buzz among tech enthusiasts.

آخرین عرضه‌ی گوشی هوشمند آوازه‌ای در میان علاقه‌مندان به فناوری ایجاد کرد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد buzz

  1. noun droning sound
    Synonyms:
    hum murmur drone whir hiss ring ringing whisper fizz purr sibilation fizzle
  1. noun gossip
    Synonyms:
    talk news rumor comment report scandal hearsay whisper grapevine scuttlebutt rumble cry
  1. verb make droning sound
    Synonyms:
    hum drone whir ring murmur whisper reverberate fizz fizzle whiz bumble sibilate bombinate
  1. verb gossip
    Synonyms:
    chatter tattle inform rumor natter call

Phrasal verbs

buzz about (or around)

با شتاب و صدا رفت و آمد کردن

buzz off !

(عامیانه ـ معمولاً به صورت امر) برو! گمشو! دور شوید!

ارجاع به لغت buzz

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «buzz» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/buzz

لغات نزدیک buzz

پیشنهاد بهبود معانی