با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Buzz

bʌz bʌz
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    buzzed
  • شکل سوم:

    buzzed
  • سوم‌شخص مفرد:

    buzzes
  • وجه وصفی حال:

    buzzing
  • شکل جمع:

    buzzes

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive C2
وزوز کردن، ورور کردن، نامشخص حرف زدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- Bees buzzed around her head.
- زنبورها دور سرش وزوز می‌کردند.
- When I got off the airplane, my ears were still buzzing.
- از هواپیما که پیاده شدم هنوز گوشم وز‌وز می‌کرد.
verb - intransitive verb - transitive
به صدا در آوردن (زنگ، تلفن و ...)، زنگ زدن، تلفن زدن
- I'll give you a buzz tonight.
- امشب به تو تلفن می‌زنم.
- I buzzed my friend to remind her about our lunch date.
- به دوستم زنگ زدم تا قرار ناهارمان را به او یادآوری کنم.
verb - transitive
اجازه‌ی ورود دادن
- Please buzz me in when you see me at the door.
- لطفاً وقتی من را پشت در دیدید به من اجازه‌ی ورود دهید.
- I buzzed my friend in so we could start our meeting.
- به دوستم اجازه‌ی ورود دادم تا بتوانیم جلسه‌ی خود را شروع کنیم.
verb - intransitive
(تند) حرکت کردن، پر از سروصدا و فعالیت بودن، همهمه کردن، غوغا کردن
- The children buzzed around the playground, filled with excitement.
- بچه‌ها در اطراف زمین بازی پر از هیجان همهمه می‌کردند.
- He buzzed through his tasks, determined to finish early.
- او در انجام وظایف خود غوغا کرد و مصمم بود زودتر تمام شود.
verb - intransitive C2
شلوغ بودن، غرق در فعالیت بودن
- The bank was buzzing with activity.
- بانک غرق در فعالیت بود.
- In the early morning, the office buzzes with employees.
- صبح زود، دفتر غرق در فعالیت کارمندان است.
verb - intransitive
درگیری ذهنی داشتن، مغشوش بودن (ذهن)، آشفته بودن (ذهن)
- His mind started to buzz with ideas for his new project.
- ذهن او شروع به مغشوش بودن برای ایده‌های پروژه‌ی جدیدش کرد.
- As the deadline approached, his mind began to buzz with anxiety.
- با نزدیک شدن به موعد مقرر، ذهنش از اضطراب آشفته شد.
verb - intransitive informal
(با هیجان) حرف زدن، صحبت کردن
- Friends buzzed about the new movie all afternoon.
- دوستان تمام بعدازظهر درباره‌ی فیلم جدید با هیجان صحبت کردند.
- In the café, patrons buzzed about the latest news.
- در کافه، مشتریان در مورد آخرین اخبار با هیجان حرف زدند.
verb - transitive informal
(صدای هواپیما) درآمدن، شروع شدن
- The airplane buzzed around the bridge several times.
- چند باری صدای هواپیما با چرخیدن دور پل درآمد.
- The aircraft buzzed the river, creating ripples in the water below.
- صدای هواپیما روی رودخانه شروع شد و موج‌هایی در آب زیرین ایجاد کرد.
verb - transitive informal
(با دستگاه مخصوص)‌ مو کوتاه کردن
- She decided to buzz his hair for the summer.
- او تصمیم گرفت موهایش را برای تابستان کوتاه کند.
- They plan to buzz the dog's fur to keep him cool.
- آن‌ها قصد دارند موی سگ را کوتاه کنند تا او را خنک نگه دارند.
noun singular countable C2
وزوز، ورور، صدا (کم و طولانی)
- the buzz of a fly
- وزوز مگس
- I heard the buzz of the doorbell.
- صدای زنگ در را شنیدم.
noun singular countable C2
هیجان
- She felt a rush of buzz when she saw her favorite band perform live on stage.
- وقتی دید که گروه مورد علاقه‌اش به‌صورت زنده روی صحنه اجرا می‌کنند، هیجان زیادی را احساس کرد.
- As the movie reached its climax, a sense of buzz enveloped the audience.
- هنگامی که فیلم به اوج خود رسید، حس هیجان بینندگان را فرا گرفت.
noun singular countable uncountable informal
همهمه، هیاهو، سروصدا
- The buzz of the city streets was invigorating as people rushed by.
- هیاهوی خیابان‌های شهر با ازدحام مردم نشاط‌آور بود.
- There was a buzz as the concert was about to begin.
- وقتی کنسرت در شرف شروع بود، همهمه‌ای به پا شد.
noun singular countable uncountable informal
آوازه
- Everyone at the office was caught up in the buzz about the upcoming project launch.
- همه در دفتر جویای آوازه‌ی راه‌اندازی پروژه‌ی آینده بودند.
- The latest smartphone release created a buzz among tech enthusiasts.
- آخرین عرضه‌ی گوشی هوشمند آوازه‌ای در میان علاقه‌مندان به فناوری ایجاد کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد buzz

  1. noun droning sound
    Synonyms: drone, fizz, fizzle, hiss, hum, murmur, purr, ring, ringing, sibilation, whir, whisper
  2. noun gossip
    Synonyms: comment, cry, grapevine, hearsay, news, report, rumble, rumor, scandal, scuttlebutt, talk, whisper
  3. verb make droning sound
    Synonyms: bombinate, bumble, drone, fizz, fizzle, hum, murmur, reverberate, ring, sibilate, whir, whisper, whiz
  4. verb gossip
    Synonyms: call, chatter, inform, natter, rumor, tattle

Phrasal verbs

  • buzz about (or around)

    با شتاب و صدا رفت و آمد کردن

  • buzz off !

    (عامیانه ـ معمولاً به صورت امر) برو! گمشو! دور شوید!

ارجاع به لغت buzz

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «buzz» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/buzz

لغات نزدیک buzz

پیشنهاد بهبود معانی