با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Hurry

ˈhɜːri ˈhʌri
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    hurried
  • شکل سوم:

    hurried
  • سوم‌شخص مفرد:

    hurries
  • وجه وصفی حال:

    hurrying

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive adverb A2
شتاب کردن، شتابیدن، عجله کردن، چاپیدن، به‌ ستوه آوردن، باشتاب انجام دادن، راندن، شتاب، عجله، دستپاچگی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- to be in a hurry
- عجله داشتن
- there is no hurry.
- عجله‌ای نیست.
- You hurried me so much that I burned the food!
- آن‌قدر مرا هول کردی که خوراک را سوزاندم!
- Don't hurry, we have plenty of time.
- شتاب نکن خیلی وقت داریم.
- Hurry up!
- شتاب کن!
- She took the baby and hurried to the doctor.
- او بچه را برداشت و شتابان نزد دکتر رفت.
- ... then he hurried to fight the forces that were advancing from the North.
- ... سپس برای نبرد با قوایی که از سوی شمال پیش می‌آمدند، شتافت.
- Poetry writing needs time; it should never be hurried.
- شعرنویسی وقت می‌خواهد و هرگز نباید در (نوشتن) آن عجله به خرج داد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد hurry

  1. noun speed in action, motion
    Synonyms: bustle, celerity, commotion, dash, dispatch, drive, expedition, expeditiousness, flurry, haste, precipitance, precipitateness, precipitation, promptitude, push, quickness, rush, rustle, scurry, speediness, swiftness, urgency
    Antonyms: delay, procrastination, rest, slowness, stall, wait
  2. verb act, move speedily
    Synonyms: accelerate, barrel, beeline, be quick, bestir, breeze, bullet, burst, bustle, dash, dig in, drive, expedite, fleet, flit, fly, get a move on, goad, go like lightning, haste, hasten, hurry up, hustle, jog, lose no time, make haste, make short work of, make time, make tracks, nip, push, quicken, race, rip, rocket, roll, run, rush, sally, scoot, scurry, shake a leg, smoke, speed, speed up, spur, step on gas, step on it, turn on steam, urge, whirl, whish, whisk, whiz, zip
    Antonyms: dally, dawdle, delay, procrastinate, rest, slow, stall, wait

Phrasal verbs

  • hurry (somebody) up

    برشتاب (کسی) افزودن، تند کردن (کار کسی را)، شتابان کردن

Collocations

لغات هم‌خانواده hurry

ارجاع به لغت hurry

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «hurry» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/hurry

لغات نزدیک hurry

پیشنهاد بهبود معانی