گذشتهی ساده:
quickenedشکل سوم:
quickenedسومشخص مفرد:
quickensوجه وصفی حال:
quickeningزنده کردن، جان دادن به، روح بخشیدن، تسریع شدن، تخمیرکردن، زنده شدن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Warm spring days that quicken the earth.
روزهای گرم بهاری که زمین را زنده میکند.
She quickened my interest with colorful stories.
او با داستانهای دلانگیز علاقهی مرا برانگیخت.
aspirations which quicken the energies of men
آرزوهایی که به انسان نیرو میبخشد
As soon as she saw the policeman, she quickened her steps.
تا مأمور پلیس را دید قدمهای خود را تند کرد.
The baby quickened in her womb.
کودک در شکم او (مادر) تکان میخورد.
The embryo quickens and grows.
نطفه جان میگیرد و بزرگ میشود.
The pulse quickens with fear.
در اثر ترس ضربان قلب تند میشود.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «quicken» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/quicken