۷۰٪ تخفیف تا پایان اسفند - اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی 💚
خرید با تخفیف

    Quickening

    American: ˈkwɪknɪŋ British: ˈkwɪknɪŋ
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • گذشته‌ی ساده:

      quickened

    • شکل سوم:

      quickened

    • سوم‌شخص مفرد:

      quickens

    معنی

    نیروبخش، مهیج، زنده‌کننده، احیاکننده

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار اندروید فست دیکشنری
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد quickening

    1. adjective serving to enliven
      Synonyms:
      stimulating animating enlivening rousing vitalizing vivifying
    1. verb make keen or more acute
      Synonyms:
      speeding accelerating animating whetting vivifying vitalizing hurrying
      Antonyms:
      slowing checking hindering impeding weakening dulling retarding obstructing
    1. verb give life or energy to
      Synonyms:
      stimulating energizing invigorating enlivening reviving refreshing exciting motivating activating vitalizing animating strengthening arousing stirring quickening accelerating hastening speeding hurrying expediting facilitating advancing furthering provoking inciting kindling pressing rushing moving growing sharpening hustling repairing renovating recreating reanimating revivifying resuscitating rising springing
    1. verb to become more rapid.
      Synonyms:
      speeding
    1. noun the act of accelerating; increasing the speed
      Synonyms:
      acceleration speedup

    ارجاع به لغت quickening

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «quickening» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/quickening

    لغات نزدیک quickening

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دژرهی دکتردرحقوق دگردیسگر دگرسان پذیری دگرسان گرای دگرسوی کردن دگرش ناپذیر دگرشگر دگرش واکه دگرگونی ناپذیر دگرگونی گشتاور دیدگر سوی دیردرمان دیرپای دیرگزین دیرگشا دیریاز دیسدار شدن دیسلکسی دیسک ران دیماساندن دیوار بازدار دیوان کشور دیوانه و خنده آور دیوسیرتانه دیکسیونرنگار دیکلرر دیگرآنکه