با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Precipitate

prɪˈsɪpɪˌteɪt priːˈsɪpət̬ət prɪˈsɪpɪteɪt prɪˈsɪpɪtət
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    precipitated
  • شکل سوم:

    precipitated
  • وجه وصفی حال:

    precipitating

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive formal
تسریع کردن، شتاب بخشیدن به، سرعت بخشیدن به

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- events that precipitated the war
- رویدادهایی که جنگ را تسریع کردند
- The rainstorm precipitated our decision to cancel the outdoor event.
- طوفان توأم با باران به تصمیم ما برای لغو این رویداد در فضای باز شتاب بخشید.
- to precipitate the crisis
- بحران را تسریع کردن
verb - transitive formal
پرتاب کردن، پرت کردن، انداختن (از بلندی)
- The villain attempted to precipitate the hero from the top of the building.
- شرور تلاش کرد تا قهرمان را از بالای ساختمان پرتاب کند.
- He tried to precipitate my friend off the edge of the cliff.
- او سعی کرد دوستم را از لبه‌ی صخره پرت کند.
- The cart overturned and precipitated me into the ditch.
- گاری چپه شد و مرا به درون چاله انداخت.
verb - intransitive verb - transitive
شیمی رسوب کردن، ته‌نشین شدن، باعث رسوب ... شدن، باعث ته‌نشین ... شدن
- The solution began to precipitate as the temperature dropped.
- با کاهش دما، محلول شروع به رسوب کرد.
- Stirring the solution too vigorously may cause it to precipitate.
- هم زدن شدید محلول ممکن است باعث ته‌نشین شدن آن شود.
noun countable uncountable
شیمی رسوب، ته‌نشست، پرسی‌پیتاسیون
- The color of the precipitate indicated the presence of a metal ion.
- رنگ رسوب نشان‌دهنده وجود یون فلزی بود.
- The chemical reaction resulted in the formation of a red precipitate.
- واکنش شیمیایی منجر به تشکیل پرسی‌پیتاسیون قرمز شد.
adjective formal
عجولانه، شتاب‌زده (عمل)، عجول (شخص)
- their precipitate marriage
- ازدواج عجولانه‌ی آن‌ها
- The precipitate driver caused a dangerous accident on the highway.
- راننده‌ی عجول باعث تصادف خطرناکی در بزرگراه شد.
- The manager's precipitate response to the situation only made things worse.
- واکنش شتاب‌زده‌ی مدیر به وضعیت فقط اوضاع را بدتر کرد.
adjective
پرشیب (صخره و غیره)
- The village was perched on the edge of a precipitate hill.
- این روستا بر لبه‌ی تپه‌ای پرشیب قرار داشت.
- The precipitate drop-off made it difficult to see the bottom of the canyon.
- پرتگاه پرشیب، دیدن ته دره را دشوار می‌کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد precipitate

  1. verb hurry, speed
    Synonyms: accelerate, advance, bring on, cast, discharge, dispatch, expedite, fling, further, hasten, hurl, launch, let fly, press, push forward, quicken, send forth, speed up, throw, trigger
    Antonyms: check, slow, wait
  2. adjective fast, sudden; impulsive; initial
    Synonyms: abrupt, breakneck, brief, frantic, gone off half-cocked, harum-scarum, hasty, headlong, heedless, hurried, ill-advised, impatient, impetuous, indiscreet, jump the gun, madcap, off the hip, off the top of head, plunging, precipitant, quick, rapid, rash, reckless, refractory, rushing, subitaneous, swift, unanticipated, uncontrolled, unexpected, unforeseen, violent, willful, without warning
    Antonyms: careful, cautious, slow

ارجاع به لغت precipitate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «precipitate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/precipitate

لغات نزدیک precipitate

پیشنهاد بهبود معانی