سراسیمه، (کاملاً) بیتاب، برآشفته، (از شدت درد یا خشم یا دلواپسی) از خود بیخود، دل شوریده
Toothache was making me frantic.
دنداندرد داشت مرا بیتاب میکرد.
The mother of the lost child was frantic with worry.
مادر کودک گمشده از دلواپسی سر از پا نمیشناخت.
با سراسیمگی، با بیتابی، دیوانهوار
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The frantic yells of a giant whose child had been stolen.
نعرههای دیوانهوار دیوی که بچهی او را دزدیده بودند.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «frantic» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/frantic