فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Wired

waɪrd waɪəd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • سوم شخص مفرد:

    wires
  • وجه وصفی حال:

    wiring
  • صفت تفضیلی:

    more wired
  • صفت عالی:

    most wired

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • adjective
    تکنولوژی سیمی، سیم‌دار
    • - The wired mouse is connected to the computer with a USB cable.
    • - ماوس سیمی با کابل USB به کامپیوتر متصل می‌شود.
    • - My keyboard is wireless, but my mouse is still wired.
    • - صفحه‌کلید من بی‌سیم است اما ماوس من هنوز سیم‌دار است.
  • adjective
    تکنولوژی متصل (به کامپیوتر و اینترنت) (بیشتر در مورد شخص)
    • - She is a wired individual, always searching for the latest technology and trends.
    • - او فردی متصل است و همیشه به دنبال آخرین فناوری و ترندها است.
    • - The wired generation spends most of their time on social media.
    • - نسل متصل (به کامپیوتر و اینترنت) بیشتر وقت خود را در شبکه‌های اجتماعی می‌گذراند.
  • adjective informal
    انگلیسی آمریکایی بی‌قرار، بی‌تاب، ناآرام، عصبی
    • - She was so wired before her presentation that she couldn't sit still.
    • - او قبل از ارائه‌اش به‌قدری بی‌قرار بود که نمی‌توانست یک جا بنشیند.
    • - The loud noises made him feel wired.
    • - صداهای بلند باعث می‌شد که بی‌تاب شود.
  • adjective informal
    انگلیسی آمریکایی نشئه، تحت‌تأثیر (مواد مخدر یا الکل)
    • - After a night of heavy drinking, he woke up feeling completely wired
    • - بعد از شبی که زیاد مشروب خورده بود، از خواب بیدار شد و احساس کرد که کاملاً نشئه است.
    • - The party was wild, with everyone getting wired on alcohol and drugs.
    • - پارتی شلوغ‌پلوغ بود و همه تحت‌تأثیر الکل و مواد مخدر بودند.
  • adjective
    سیمی، سیم‌دار
    • - The wired hanger prevented the shirt from getting wrinkled.
    • - چوب‌لباسی سیمی از چروک شدن پیراهن جلوگیری می‌کرد.
    • - The wired fence surrounded the property, keeping intruders out.
    • - حصار سیم‌دار ملک را احاطه کرده بود و مزاحمان را از آن دور نگه می‌داشت.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد wired

  1. adjective Connected
    Synonyms: lined, hooked-up, circuited, furnished for electricity
  2. adjective Provided with concealed listening equipment
    Synonyms: bugged, tapped, miked
  3. adjective Excited
    Synonyms: nervous, bound, jazzed, cabled, pumped-up, connected, equipped, stoked, excited, sent, stimulated, pumped
    Antonyms: wireless
  4. verb Send cables, wires, or telegrams
    Synonyms: filed, flashed, telegraphed
  5. verb Equip for use with electricity
    Synonyms: electrified

لغات هم‌خانواده wired

ارجاع به لغت wired

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «wired» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/wired

لغات نزدیک wired

پیشنهاد بهبود معانی