فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Wired

waɪrd waɪəd

سوم‌شخص مفرد:

wires

وجه وصفی حال:

wiring

صفت تفضیلی:

more wired

صفت عالی:

most wired

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective

تکنولوژی سیمی، سیم‌دار

The wired mouse is connected to the computer with a USB cable.

ماوس سیمی با کابل USB به کامپیوتر متصل می‌شود.

My keyboard is wireless, but my mouse is still wired.

صفحه‌کلید من بی‌سیم است اما ماوس من هنوز سیم‌دار است.

adjective

تکنولوژی متصل (به کامپیوتر و اینترنت) (بیشتر در مورد شخص)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

She is a wired individual, always searching for the latest technology and trends.

او فردی متصل است و همیشه به دنبال آخرین فناوری و ترندها است.

The wired generation spends most of their time on social media.

نسل متصل (به کامپیوتر و اینترنت) بیشتر وقت خود را در شبکه‌های اجتماعی می‌گذراند.

adjective informal

انگلیسی آمریکایی بی‌قرار، بی‌تاب، ناآرام، عصبی

She was so wired before her presentation that she couldn't sit still.

او قبل از ارائه‌اش به‌قدری بی‌قرار بود که نمی‌توانست یک جا بنشیند.

The loud noises made him feel wired.

صداهای بلند باعث می‌شد که بی‌تاب شود.

adjective informal

انگلیسی آمریکایی نشئه، تحت‌تأثیر (مواد مخدر یا الکل)

After a night of heavy drinking, he woke up feeling completely wired

بعد از شبی که زیاد مشروب خورده بود، از خواب بیدار شد و احساس کرد که کاملاً نشئه است.

The party was wild, with everyone getting wired on alcohol and drugs.

پارتی شلوغ‌پلوغ بود و همه تحت‌تأثیر الکل و مواد مخدر بودند.

adjective

سیمی، سیم‌دار

The wired hanger prevented the shirt from getting wrinkled.

چوب‌لباسی سیمی از چروک شدن پیراهن جلوگیری می‌کرد.

The wired fence surrounded the property, keeping intruders out.

حصار سیم‌دار ملک را احاطه کرده بود و مزاحمان را از آن دور نگه می‌داشت.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد wired

  1. adjective connected
    Synonyms:
    lined hooked-up furnished for electricity circuited
  1. adjective provided with concealed listening equipment
    Synonyms:
    bugged tapped miked
  1. adjective excited
    Synonyms:
    stimulated pumped nervous stoked jazzed pumped-up bound sent equipped connected cabled
    Antonyms:
    wireless
  1. verb send cables, wires, or telegrams
    Synonyms:
    telegraphed flashed filed
  1. verb equip for use with electricity
    Synonyms:
    electrified

لغات هم‌خانواده wired

ارجاع به لغت wired

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «wired» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/wired

لغات نزدیک wired

پیشنهاد بهبود معانی