امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Wild

waɪld waɪld
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    wilds
  • صفت تفضیلی:

    wilder
  • صفت عالی:

    wildest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective adverb B2
وحشی، جنگلی، خودرو، شیفته و دیوانه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- wild plants
- گیاهان خودرو
- wild flowers
- گل‌های وحشی
- wild animals
- حیوانات وحشی
- wild land
- سرزمین بیابانی
- a wild tribe
- یک قبیله‌ی بدوی
- wild children
- بچه‌های تخس
- The sea was wild with storm.
- توفان دریا را متلاطم کرده بود.
- a wild seacoast
- ساحل توفانی
- He was wild with delight.
- از شدت خوشی سر از پا نمی‌شناخت.
- Desperation had made her wild.
- نومیدی او را از خود بی‌خود کرده بود.
- wild hair
- موی ژولیده
- a wild scheme
- یک طرح غیر عملی
- a wild wager
- قمار مخاطره‌آمیز
- a wild success
- کامیابی چشمگیر
- to shoot wild
- دیوانه‌وار تیراندازی کردن
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun countable
وحش، حیات وحش
- We got lost in the wilds of Alaska.
- در جنگل‌های آلاسکا گم شدیم.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد wild

  1. adjective untamed
    Synonyms: agrarian, barbarian, barbaric, barbarous, dense, desert, deserted, desolate, escaped, feral, ferocious, fierce, free, indigenous, lush, luxuriant, native, natural, neglected, overgrown, overrun, primitive, rampant, rude, savage, unbroken, uncivilized, uncultivated, undomesticated, uninhabited, untouched, vicious, waste
    Antonyms: civilized, controlled, delicate, gentle, manageable, tame
  2. adjective disorderly, rowdy
    Synonyms: avid, berserk, boisterous, chaotic, crazed, crazy, eager, enthusiastic, extravagant, flighty, foolhardy, foolish, giddy, hysterical, impetuous, impracticable, imprudent, incautious, irrational, lawless, licentious, mad, madcap, noisy, nuts, outrageous, preposterous, profligate, rabid, rash, raving, reckless, riotous, rough, self-willed, turbulent, unbridled, uncontrolled, undisciplined, unfettered, ungovernable, unmanageable, unrestrained, unruly, uproarious, violent, wayward
    Antonyms: behaved, controllable, manageable, orderly
  3. adjective intense, stormy
    Synonyms: blustering, blustery, choppy, disturbed, furious, howling, inclement, raging, rough, storming, tempestuous, turbulent, violent
    Antonyms: calm, mild, moderate

Collocations

  • live in the wild

    در حالت طبیعی و دست‌نخورده زیست کردن، ناپرورده بودن، در دامن طبیعت زیستن

Idioms

  • beyond one's wildest dreams

    خیلی بهتر از انتظار، (به طور غیرمترقبه) عالی

    بالاتر از حد انتظار، آنچه که شخص خوابش را هم نمی‌دیده

  • run wild

    1- وحشی شدن، سر به بیابان گذاشتن 2- وحشی‌گری کردن، از دسته در رفتن، لگام گسیختگی کردن، از دست رفتن

  • wild and woolly

    کثیف، درهم ریخته، ژولیده، پشمالو

لغات هم‌خانواده wild

ارجاع به لغت wild

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «wild» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/wild

لغات نزدیک wild

پیشنهاد بهبود معانی