آیکن بنر

۵۰۴ واژه‌ی ضروری در لغات دسته‌بندی‌شده

۵۰۴ واژه‌ی ضروری در لغات دسته‌بندی‌شده

مشاهده
آخرین به‌روزرسانی:

Giddy

ˈɡɪdi ˈɡɪdi

معنی giddy | جمله با giddy

verb - transitive verb - intransitive adjective

گیج، بی‌فکر، دوار، مبتلا به دوار سر، متزلزل

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری

The child was spinning so fast that he soon became giddy.

کودک چنان تند دور خود می‌چرخید که به‌زودی سرش گیج رفت.

to make giddy

گیج کردن

نمونه‌جمله‌های بیشتر

a giddy young girl

دختر جوان سربه‌هوا

a giddy height

ارتفاع سرگیجه‌آور

He drove at a giddying speed.

او با‌سرعت گیج‌کننده‌ای رانندگی می‌کرد.

پیشنهاد بهبود معانی

انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد giddy

Collocations

giddy wind

تندباد

ارجاع به لغت giddy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «giddy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/giddy

لغات نزدیک giddy

پیشنهاد بهبود معانی