فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Woozy

ˈwuːzi ˈwuːzi
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • adjective
    بیمار، کسل، گیج و منگ
    • - He hit me on the head and I still feel woozy.
    • - ضربه‌ای به سرم زد و هنوز سرم گیج می‌رود.
    • - The narcotic drug made him woozy.
    • - داروی مخدر او را منگ کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد woozy

  1. adjective dizzy
    Synonyms: befuddled, bemused, bewildered, confused, dazed, dazzled, dumbfounded, faint, gaga, giddy, groggy, hazy, light-headed, muddled, off balance, punch-drunk, punchy, puzzled, queasy, reeling, seeing stars, shaky, slap-happy, staggered, staggering, tipsy, unsteady, weak in the knees, weak-kneed, wobbly

ارجاع به لغت woozy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «woozy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/woozy

لغات نزدیک woozy

پیشنهاد بهبود معانی