گذشتهی ساده:
faintedشکل سوم:
faintedسومشخص مفرد:
faintsوجه وصفی حال:
faintingصفت تفضیلی:
fainterصفت عالی:
faintestضعیف، کمنور، کمرنگ، خفیف، کمتوان، سست، محو، جزئی، ناچیز
The writing on the old document was so faint it was hard to read.
نوشتههای روی سند قدیمی آنقدر کمرنگ بودند که خواندن آن سخت بود.
We could hear a faint noise coming from the next room.
ما میتوانستیم صدایی ضعیف را بشنویم که از اتاق کناری میآمد.
He made a faint attempt to escape.
برای فرار کمی کوشش کرد.
He had a faint Esfahani accent.
او کمی لهجهی اصفهانی داشت.
Her cries grew fainter.
فریادهای او کوتاهتر شد.
a faint light
نور ضعیف
a faint chance
احتمال کم
ضعف کردن، غش کردن، بیهوش شدن، از حال رفتن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Upon seeing blood, he fainted away.
با دیدن خون غش کرد.
The room was so hot that I almost fainted.
اتاق آنقدر گرم بود که نزدیک بود از حال بروم.
غش، ضعف، بیهوشی، از حال رفتن
It wasn't just dizziness. it was a real faint.
فقط سرگیجه نبود. واقعا بیهوش شد.
The doctor said the faint was caused by low blood pressure.
دکتر گفت از حال رفتن بهخاطر فشار خون پایین بوده است.
She fell to the ground in a faint.
با حالت غش بر زمین افتاد.
درخشش ضعیف/کم نور
اصلاً ندانستن، کاملاً بیاطلاع بودن
با دلسردی و بیعلاقگی تعریف کردن (که اثرش مثل تکذیب کردن باشد)
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «faint» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/faint