با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Flicker

ˈflɪkər ˈflɪkə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    flickered
  • شکل سوم:

    flickered
  • سوم‌شخص مفرد:

    flickers
  • وجه وصفی حال:

    flickering
  • شکل جمع:

    flickers

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive verb - intransitive
لرزیدن، سوسوزدن، پرپرزدن، جنبش، سوسو، در اهتزازبودن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- the flickering eyelids of the sleeping child
- پلک‌های لرزان کودک درحال خواب
- a flickering flame
- شعله‌ی لرزان
- The candle flickered in the breeze.
- (شعله‌ی) شمع در نسیم سوسو می‌زد.
- Her glance flickered at him.
- (مجازی) نگاه تند و لرزانی به او کرد.
- He flickered the flashlight on my face.
- او (نور) چراغ قوه را به صورتم انداخت و (چراغ قوه را) تکان داد.
- the flicker of shadows on the wall
- لرزش (یا نوسان) سایه‌ها بر دیوار
- a flicker of hope
- موج خفیفی از امید
- A smile flickered across her face.
- لبخندی بر صورتش نقش بست.
- flicker frequency
- بسامد چشمک
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد flicker

  1. noun spark, glimmer
    Synonyms: beam, flare, flash, gleam, oscillation, quivering, ray, scintillation, twinkle, vibration
  2. verb sparkle, flutter
    Synonyms: blare, blaze, blink, burn, dance, flare, flash, flit, flitter, fluctuate, glance, gleam, glimmer, glint, glitter, glow, hover, oscillate, quaver, quiver, scintillate, shimmer, swing, tremble, twinkle, vibrate, waver

ارجاع به لغت flicker

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «flicker» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/flicker

لغات نزدیک flicker

پیشنهاد بهبود معانی