گذشتهی ساده:
flickeredشکل سوم:
flickeredسومشخص مفرد:
flickersوجه وصفی حال:
flickeringشکل جمع:
flickersلرزیدن، سوسوزدن، پرپرزدن، جنبش، سوسو، در اهتزازبودن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
the flickering eyelids of the sleeping child
پلکهای لرزان کودک درحال خواب
a flickering flame
شعلهی لرزان
The candle flickered in the breeze.
(شعلهی) شمع در نسیم سوسو میزد.
Her glance flickered at him.
(مجازی) نگاه تند و لرزانی به او کرد.
He flickered the flashlight on my face.
او (نور) چراغ قوه را به صورتم انداخت و (چراغ قوه را) تکان داد.
the flicker of shadows on the wall
لرزش (یا نوسان) سایهها بر دیوار
a flicker of hope
موج خفیفی از امید
A smile flickered across her face.
لبخندی بر صورتش نقش بست.
flicker frequency
بسامد چشمک
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «flicker» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/flicker