با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Glitter

ˈɡlɪt̬ər ˈɡlɪtə
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - intransitive
تابش، تلألو، درخشندگی، درخشش، براق شدن، برق زدن، درخشیدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- glittering gold coins
- سکه‌های طلای پرتلألو
- The violinist gave a glittering solo performance.
- ویولونیست، تک‌نوازی درخشانی را ارائه داد.
- the glitter of gold
- تلألو طلا
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد glitter

  1. noun brilliance, sparkle
    Synonyms: beam, brightness, coruscation, display, flash, gaudiness, glamour, glare, gleam, glint, glisten, glister, glitz, luster, pageantry, radiance, scintillation, sheen, shimmer, shine, show, showiness, splendor, tinsel, twinkle, zap
    Antonyms: dullness
  2. verb sparkle
    Synonyms: coruscate, flash, glance, glare, gleam, glimmer, glint, glisten, glister, glow, scintillate, shimmer, shine, spangle, twinkle

ارجاع به لغت glitter

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «glitter» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/glitter

لغات نزدیک glitter

پیشنهاد بهبود معانی