امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Glitter

ˈɡlɪt̬ər ˈɡlɪtə
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - intransitive
تابش، تلألو، درخشندگی، درخشش، براق شدن، برق زدن، درخشیدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- glittering gold coins
- سکه‌های طلای پرتلألو
- The violinist gave a glittering solo performance.
- ویولونیست، تک‌نوازی درخشانی را ارائه داد.
- the glitter of gold
- تلألو طلا
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد glitter

  1. noun brilliance, sparkle
    Synonyms:
    beam brightness coruscation display flash gaudiness glamour glare gleam glint glisten glister glitz luster pageantry radiance scintillation sheen shimmer shine show showiness splendor tinsel twinkle zap
    Antonyms:
    dullness
  1. verb sparkle
    Synonyms:
    coruscate flash glance glare gleam glimmer glint glisten glister glow scintillate shimmer shine spangle twinkle

ارجاع به لغت glitter

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «glitter» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/glitter

لغات نزدیک glitter

پیشنهاد بهبود معانی