فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Glimmer

ˈɡlɪmər ˈɡlɪmə

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - intransitive

روشنایی ضعیف، نور کم، درک اندک، خرده، تکه، کورکوری کردن، سوسو زدن، با روشنایی ضعیف تابیدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

A candle glimmered behind the window.

در پشت پنجره شمعی سوسو می‌زد.

the glimmer of their torches

نور ضعیف مشعل‌های آن‌ها

نمونه‌جمله‌های بیشتر

a glimmer of hope

کوره امید

a glimmer of intelligence

اندکی هوش

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد glimmer

  1. noun flash, sparkle
    Synonyms:
    gleam glow glint sparkle flicker shimmer twinkle blink ray hint suggestion trace glance inkling scintillation coruscation grain
    Antonyms:
    dullness
  1. verb sparkle
    Synonyms:
    shine gleam glow glitter flash glisten shimmer twinkle flicker glint blink fade glister scintillate coruscate glance

ارجاع به لغت glimmer

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «glimmer» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/glimmer

لغات نزدیک glimmer

پیشنهاد بهبود معانی