Scintillate

ˈsɪntɪleɪt ˈsɪntɪleɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    scintillated
  • شکل سوم:

    scintillated
  • سوم‌شخص مفرد:

    scintillates
  • وجه وصفی حال:

    scintillating

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adverb
جرقه زدن، برق زدن، ساطع شدن، درخشیدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- her scintillating genius
- نبوغ درخشان او
- eyes scintillating with fury
- چشمانی که از خشم می‌درخشیدند
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد scintillate

  1. verb Be lively or brilliant or exhibit virtuosity
    Synonyms: sparkle, coruscate, shine, glimmer, twinkle, glitter, charm, flash, gleam
  2. verb To emit light suddenly in rays or sparks
    Synonyms: twinkle, coruscate, flash, glance, gleam, glimmer, glint, glisten, glister, glitter, shimmer, spangle, sparkle, wink, winkle
  3. verb To send forth light in flashes; sparkle.
    Synonyms: flash

ارجاع به لغت scintillate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «scintillate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/scintillate

لغات نزدیک scintillate

پیشنهاد بهبود معانی