گذشتهی ساده:
charmedشکل سوم:
charmedسومشخص مفرد:
charmsوجه وصفی حال:
charmingشکل جمع:
charmsافسون، طلسم، فریبندگی، دلربایی، سحر، افسون کردن، مسحور کردن، فریفتن، شیفتن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
They hang charms around the necks of their children and cattle.
آنان طلسم به گردن کودکان و چهارپایان خود میآویزند.
His body was charmed and no sword could harm him.
بدنش طلسم شده بود و هیچ شمشیری به او کارگر نبود.
Parvin's speech had charm as well as depth.
سخنرانی پروین هم گیرایی و هم عمق داشت.
The narrow alleys of Isfahan have a unique charm.
کوچههای باریک اصفهان جذابیت منحصربهفردی دارند.
the charming smile of Mona Lisa
لبخند افسون آمیز مونالیزا
The children's behavior charmed the guests.
رفتار بچهها مهمانان را مسحور کرد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «charm» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/charm