امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Grace

ɡreɪs ɡreɪs
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    graced
  • شکل سوم:

    graced
  • سوم‌شخص مفرد:

    graces
  • وجه وصفی حال:

    gracing
  • شکل جمع:

    graces

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable C1
ظرافت، وقار

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- She walked with grace, captivating everyone around her.
- او با ظرافت گام برمی‌داشت و همه‌ی اطرافیانش را مجذوب خود می‌کرد.
- He always admired her grace and poise.
- همیشه وقار و متانت او را تحسین می‌کرد.
noun uncountable C2
ادب، نزاکت، خوبی رفتار
- His grace impressed everyone at the party.
- ادب او همه را در مهمانی تحت‌تأثیر قرار داد.
- The politician's lack of grace during the debate was evident to all.
- نزاکت نداشتن این سیاستمدار در جریان مناظره بر همگان مشهود بود.
noun uncountable formal
دین فضل، فیض، لطف (الهی)
- by the grace of God
- به فضل خدا
- The pastor preached about the importance of accepting God's grace in our lives.
- کشیش در مورد اهمیت پذیرش فیض خدا در زندگی ما موعظه کرد.
noun countable uncountable
دین شکرگزاری، شکر، شکر نعمت (قبل یا بعد از صرف غذا)
- May we always remember to say grace before every meal.
- باشد که همیشه یادمان باشد پیش از هر وعده‌ی غذایی شکرگزاری کنیم.
- Let us say grace before we eat this delicious meal.
- بیایید پیش از خوردن این غذای خوشمزه، شکر نعمت کنیم.
- Before dinner, my father always said the grace.
- پدرم همیشه قبل از شام شکر را به‌ جا می‌آورد.
noun uncountable
مهلت، فرجه
- The rent is due the first of each month and there is no more than a ten-day grace period.
- اجاره اول هر ماه پرداخت می‌شود و بیش از ده روز مهلت ندارد.
- The professor gives us a grace period of three days to submit our assignments.
- استاد به ما سه روز مهلت می‌دهد تا تکالیف خود را ارائه دهیم.
verb - transitive C2
مفتخر ساختن، افتخار دادن به، سرافراز ساختن
- The queen graced the knight with a title.
- ملکه شوالیه را با اعطای لقبی مفتخر ساخت.
- You graced us with your presence.
- با حضور خود ما را سرافراز کردید.
noun
عالی‌جناب، عالی‌جاه (عنوانی که برای اسقف اعظم و دوک و دوشس به کار می‌رود) (با G بزرگ) (معمولاً با Your/His/Her)
- Does Your Grace desire tea?
- عالی‌جناب آیا چای میل دارید؟
- His Grace, has arrived for the royal banquet.
- عالی‌جاه برای شرکت در ضیافت سلطنتی تشریف‌فرما شده است.
noun
لطف
- She received the job through the grace of her uncle.
- او این کار را به لطف عمویش دریافت کرد.
- His kindness and grace towards others made him a beloved person.
- مهربانی و لطف او نسبت به دیگران او را به فردی محبوب تبدیل کرد.
noun
قدیمی بخشش، عفو
- The criminal pleaded for grace from the king.
- جنایتکار از پادشاه تقاضای بخشش کرد.
- The soldier hoped for grace from his commanding officer after his mistake.
- سرباز پس از اشتباهش از افسر فرمانده خود امیدوار به عفو بود.
noun
تعویق (در مجازات)
- The criminal pleaded for a grace in his sentence.
- جنایتکار درخواست تعویق در حکمش را داشت.
- The condemned man's last hope was in receiving a grace.
- آخرین امید مرد محکوم تعویق بود.
noun plural
(اساطیر یونان) الهگان رحمت (Graces)
- Artists often depicted the Graces as a trio of enchanting goddesses.
- هنرمندان اغلب الهگان رحمت را به عنوان سه الهه‌ی سحرآمیز به تصویر می‌کشند.
- The Graces were beloved by all.
- الهگان رحمت محبوب همه بودند.
verb - transitive
زینت دادن، مزین کردن، آراستن
- The sculptor graced the statue with intricate details and patterns.
- مجسمه‌ساز مجسمه را با جزئیات و الگوهای پیچیده زینت داد.
- The chef graced the dessert with edible gold.
- سرآشپز دسر را با طلای خوراکی آراست.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد grace

  1. noun charm, loveliness
    Synonyms:
    address adroitness agility allure attractiveness balance beauty breeding comeliness consideration cultivation decency decorum dexterity dignity ease elegance etiquette finesse finish form gracefulness lissomeness lithesomeness mannerliness manners nimbleness pleasantness pliancy poise polish propriety refinement shapeliness smoothness style suppleness symmetry tact tastefulness
    Antonyms:
    clumsiness ineptness tactlessness
  1. noun mercy, forgiveness
    Synonyms:
    benefaction beneficence benevolence caritas charity clemency compassion compassionateness favor forbearance generosity goodness good will indulgence kindliness kindness leniency lenity love pardon quarter reprieve responsiveness tenderness
    Antonyms:
    mercilessness unforgiveness
  1. noun prayer
    Synonyms:
    benediction blessing invocation petition thanks thanksgiving
  1. verb beautify, embellish
    Synonyms:
    adorn bedeck crown deck decorate dignify distinguish elevate enhance enrich favor garnish glorify honor laureate ornament set off
    Antonyms:
    disgrace uglify

Collocations

  • have the grace

    ملاحظه و شعور (انجام کاری را) داشتن، بزرگواری کردن

Idioms

  • fall from grace

    معصیت کردن، گناه کردن، از لطف خدا محروم شدن

  • with bad grace

    با بی‌میلی و بدخلقی، با کم‌لطفی

  • with good grace

    با کمال میل و لطف، با خوشرویی و گذشت، با بزرگواری

ارجاع به لغت grace

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «grace» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/grace

لغات نزدیک grace

پیشنهاد بهبود معانی