با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Embellish

ɪmˈbelɪʃ ɪmˈbelɪʃ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    embellished
  • شکل سوم:

    embellished
  • سوم‌شخص مفرد:

    embellishes
  • وجه وصفی حال:

    embellishing

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive
آرایش کردن، آرایش دادن، زینت دادن، زیبا کردن، پیراستن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- A garment embellished by medals and ribbons.
- جامه‌ای که به مدال و روبان مزین شده است.
- He embellishes his reports with interesting details.
- او گزارش‌های خود را با جزئیات سرگرم‌کننده‌ای شاخ و برگ می‌دهد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد embellish

  1. verb make beautiful; decorate
    Synonyms: add bells and whistles, adorn, amplify, array, beautify, bedeck, color, deck, dress up, elaborate, emblaze, embroider, enhance, enrich, exaggerate, festoon, fix up, fudge, garnish, gild, give details, grace, gussy up, magnify, ornament, overstate, spiff up, spruce up, trim
    Antonyms: deface, disfigure, mar, simplify, spoil, uglify

ارجاع به لغت embellish

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «embellish» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/embellish

لغات نزدیک embellish

پیشنهاد بهبود معانی