فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Disfigure

dɪsˈfɪɡjər dɪsˈfɪɡə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    disfigured
  • شکل سوم:

    disfigured
  • سوم شخص مفرد:

    disfigures
  • وجه وصفی حال:

    disfiguring

معنی و نمونه‌جمله

  • verb - transitive
    از شکل انداختن، بدشکل کردن، بدنما کردن، زشت کردن، بدریخت کردن، خراب کردن
    • - Vandals disfigured his statue.
    • - خرابکاران مجسمه او را از شکل انداختند.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد disfigure

  1. verb make ugly
    Synonyms: blemish, damage, deface, defile, deform, disfashion, disfeature, distort, hurt, injure, maim, mangle, mar, mutilate, scar
    Antonyms: adorn, beautify, decorate, ornament

ارجاع به لغت disfigure

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «disfigure» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/disfigure

لغات نزدیک disfigure

پیشنهاد بهبود معانی