امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Blemish

ˈblemɪʃ ˈblemɪʃ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    blemished
  • شکل سوم:

    blemished
  • سوم‌شخص مفرد:

    blemishes
  • وجه وصفی حال:

    blemishing
  • شکل جمع:

    blemishes

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive
خسارت واردکردن، آسیب زدن، لکه‌دار کردن، بدنام کردن، افترا زدن، نقص

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
- The peaches were cheap because their skins were blemished.
- هلوها ارزان بودند؛ چون پوست آن‌ها معیوب (و لکه‌دار) بود.
- Lechery was a blemish on his reputation.
- شهوت‌رانی لکه‌ای بر شهرت او بود.
- Not a single blemish was visible on the victim's body.
- حتی یک خدشه یا صدمه هم بر بدن مقتول مشخص نبود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد blemish

  1. noun flaw
    Synonyms:
    beauty spot birthmark blackhead blister bloom blot blotch blot on the landscape blur brand bruise bug catch chip cicatrix defacement defect deformity dent discoloration disfigurement disgrace dishonor eyesore fault freckle hickey imperfection impurity lentigo lump macula maculation mark mole nevus nodule patch pimple pock pockmark scar second sight smudge snag speck speckle spot stain stigma taint tarnish vice wart whitehead zit
    Antonyms:
    adornment decoration embellishment ornament
  1. verb flaw, disfigure
    Synonyms:
    blot blotch blur damage deface distort harm hurt impair injure maim mangle mar mark mutilate pervert prejudice scar smudge spoil spot stain sully taint tarnish twist vitiate wrench
    Antonyms:
    adorn beautify decorate embellish ornament

ارجاع به لغت blemish

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «blemish» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/blemish

لغات نزدیک blemish

پیشنهاد بهبود معانی