با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Scar

skɑːr skɑː
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    scarred
  • شکل سوم:

    scarred
  • سوم شخص مفرد:

    scars
  • وجه وصفی حال:

    scarring
  • شکل جمع:

    scars

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun adverb countable B2
    جای زخم یا سوختگی، اثر گناه، شکاف، اثر زخم داشتن، اثر زخم گذاشتن
    • - That cut has left a big scar on his chin.
    • - آن بریدگی جای بزرگی بر چانه‌اش باقی گذاشته است.
    • - smallpox scar
    • - جای آبله
    • - Burn scars have deformed her face.
    • - آثار سوختگی صورتش را از شکل انداخته است.
    • - scars on the table from cigarettes
    • - سوختگی‌های روی میز در اثر سیگار
    • - Generations of students had scarred the walls of the school.
    • - نسل‌های متفاوتی از دانش‌آموزان دیوارهای دبستان را پر از خدشه کرده بودند.
    • - Her untimely death has left a scar that nothing will ever remove.
    • - داغی که مرگ نابه‌هنگام او باقی گذاشته هرگز زدودنی نیست.
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد scar

  1. noun blemish from previous injury or illness
    Synonyms: blister, cicatrice, cicatrix, crater, defect, discoloration, disfigurement, flaw, hurt, mark, pockmark, scab, track, wound
    Antonyms: perfection
  2. verb mark, hurt
    Synonyms: beat, blemish, brand, cut, damage, deface, disfigure, flaw, injure, maim, mar, pinch, score, scratch, slash, stab, traumatize
    Antonyms: perfect, smooth

Phrasal verbs

  • scar over

    (زخم) خوب شدن (ولی جا باقی گذاشتن)

Collocations

  • scar tissue

    جای زخم، محل التیام زخم

ارجاع به لغت scar

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «scar» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/scar

لغات نزدیک scar

پیشنهاد بهبود معانی