فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Scar

skɑːr skɑː

گذشته‌ی ساده:

scarred

شکل سوم:

scarred

سوم‌شخص مفرد:

scars

وجه وصفی حال:

scarring

شکل جمع:

scars

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2

جای زخم، جای سوختگی، ردِ زخم، جوشگاه

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح پیشرفته

مشاهده

Burn scars have deformed her face.

آثار سوختگی صورتش را از شکل انداخته است.

smallpox scar

جای آبله

نمونه‌جمله‌های بیشتر

That cut has left a big scar on his chin.

آن بریدگی ردِ زخم بزرگی بر چانه‌اش باقی گذاشته است.

noun countable C1

(روحی) زخم، آسیب، صدمه، داغ

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری

Her untimely death has left a scar that nothing will ever remove.

داغی که مرگ نابه‌هنگام او باقی گذاشته هرگز زدودنی نیست.

Scars remind us of our past.

زخم‌ها ما را به یاد گذشته‌یمان می‌اندازند.

noun countable

(در یک مکان) آسیب، سوختگی، تخریب

The scar on the old building revealed the damage caused by a fire.

سوختگی روی ساختمان قدیمی آسیب ناشی از آتش‌سوزی را آشکار کرد.

The scar on the earth's surface was a reminder of the mining operations that once took place there.

آسیب روی سطح زمین یادآور عملیات معدن‌کاری بود که زمانی در آنجا انجام می‌شد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

scars on the table from cigarettes

سوختگی‌های روی میز در اثر سیگار

verb - intransitive verb - transitive C2

آسیب دیدن، زخمی شدن، جای زخم یا سوختگی باقی گذاشتن، صدمه زدن

The fire scarred the forest for miles.

آتش تا کیلومترها به جنگل آسیب زد.

The surgery scarred her face.

عمل جراحی روی صورت او جای زخم باقی گذاشت.

noun countable

پرتگاه، صخره‌گاه

Climbers often seek out scars to practice their skills on.

کوه‌نوردان اغلب به‌دنبال صخره‌گاهی برای تمرین مهارت‌های خود هستند.

We scrambled up the scar to get a better view of the valley below.

ما با تلاش از پرتگاه بالا رفتیم تا دید بهتری از دره‌ی زیر داشته باشیم.

verb - transitive

خراشیدن، بریدن

Generations of students had scarred the walls of the school.

نسل‌های متفاوتی از دانش‌آموزان دیوارهای دبستان را خراشیده بودند.

The knife scarred the table when it slipped.

وقتی چاقو لیز خورد، میز خراشیده شد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد scar

  1. noun blemish from previous injury or illness
    Synonyms:
    mark discoloration defect flaw wound hurt disfigurement scab blister track cicatrix cicatrice crater pockmark
    Antonyms:
    perfection
  1. verb mark, hurt
    Synonyms:
    damage injure hurt mar blemish scratch cut disfigure deface flaw beat score slash stab pinch maim traumatize
    Antonyms:
    smooth perfect

Phrasal verbs

scab over

خوب شدن زخم (ولی جا باقی گذاشتن)، دلمه بستن

Collocations

scar tissue

جای زخم، محل التیام زخم

ارجاع به لغت scar

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «scar» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/scar

لغات نزدیک scar

پیشنهاد بهبود معانی